( مصدر ) ۱- غلطیدن بچخیزیدن.۲- پیچیدن .
پخچیزیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پخچیزیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) غلتیدن. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ) :
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل من همی برانگیزد
پیش همه مردمان و او عاشق [ کذا ]
جوینده ( کذا ) بخاک بر بپخچیزد.
داری مرا بدانکه فراز آیم
زیر دو زلفکانت بپخچیزم.
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل من همی برانگیزد
پیش همه مردمان و او عاشق [ کذا ]
جوینده ( کذا ) بخاک بر بپخچیزد.
عسجدی.
|| پیچیدن. ( صحاح الفرس ) : داری مرا بدانکه فراز آیم
زیر دو زلفکانت بپخچیزم.
رودکی ( از صحاح الفرس ).
کلمات دیگر: