بار افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بار افگندن. بار نهادن. بار فکندن. بار بر زمین گذاشتن. انداختن بار. افکندن بار: یک روز آنجا بار افکند [ امیرسبکتکین ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198 ).
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدبان ببینم.
بار دلست همچنان ور بهزار منزلم.
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدبان ببینم.
خاقانی.
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی بار دلست همچنان ور بهزار منزلم.
سعدی ( بدایع ).
رجوع به بار فکندن شود. || بمجاز، زادن. بار نهادن. وضع حمل. || افتادن میوه رسیده از درخت. تسخیل : سخلت النحله ؛ بیفکند بار را. ( منتهی الارب ).