ابن دهان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوالفرج عبداﷲبن اسعدبن علی موصلی . فقیه و ادیب ، و او بیشتر بشعر گرائیده و بدان سمت مشهورتر است . بعلت فقر از موصل شد و سپس بحمص رفت و در مدرسه ٔ آنجا بتدریس پرداخت . قصیده ٔ کافیّه ٔ او در مدح صالح بن زریک وزیر بغایت مطبوع و معروف است . او سلطان صلاح الدین را نیز مدح گفته و عطا یافته است و در حدود شصت سالگی در 581 یا 582 هَ .ق . در حمص درگذشته است .
ابن دهان. [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] ( اِخ ) حسن بن محمدبن علی بن رجاء، ابومحمد. لغوی معتزلی. مردی فقیر و ژنده پوش و ژولیده گونه بوده و در سال 447 هَ.ق. درگذشته است.
ابن دهان. [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] ( اِخ ) ناصرالدین ابومحمد سعیدبن مبارک بن علی بغدادی نحوی. مولد او به بغداد به سال 494 هَ.ق. وفات در موصل سنه 569. از هبةاﷲبن الحصین و جز او حدیث شنود ودر نحو سیبویه زمان خویش بود، و او معاصر با ابن جوالیقی و ابن خشاب و ابن شجریست. سپس از بغداد به قصدپیوستن بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر بموصل رفت. و در غیبت او دجله طغیان کرد و خانه او را که مجاور دباغخانه ای بود فروگرفت و از آب و رنگهای دباغی کتب او که محصول یک عمر رنج او بود تباه گشت و چون آنها را بموصل حمل کردند بدو گفتند با بخور لادن اصلاح آن تواند کردن و او نزدیک سی رطل بدین قصد لادن بسوخت و ازاثر آن نابینا گردید لکن کتابهای او اصلاح پذیرفته وقابل تمتع شد. ابن خلکان گوید در موصل مردم نهایت بکتب او اقبال و اشتغال داشتند. و او راست : کتاب شرح ایضاح و تکمله. کتاب شرح لمع ابن جنی موسوم بغرة. کتاب العروض. کتاب الدروس فی النحو. کتاب زهرالریاض. کتاب الغنیه. کتاب العقود فی المقصور و الممدود و غیرها.
ابن دهان. [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] ( اِخ ) ابوزکریا یحیی بن سعیدبن مبارک ( 569-616 هَ.ق. ). ادیب و شاعر موصلی. پدرش سعیدبن مبارک معروف به ابن دهان از بغداد بموصل انتقال کرد و صاحب ترجمه بدانجا بزاد و هم بدانجا درگذشت.
ابن دهان. [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] ( اِخ ) فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بن شعیب بغدادی. وفات 590 هَ.ق. ادیب و حاسب از مردم بغداد. ابتدا بموصل بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر و سپس بخدمت صلاح الدین ایوبی پیوست و دیوان میافارقین به او واگذار شد و در سال 586 به مصر رفت و از آنجا به دمشق بازگشت. در حساب و نجوم و زیج ید طولی داشته و در غریب الحدیث کتابی تصنیف کرده و نیز او را کتاب تاریخی است. ( حاجی خلیفه ). او شعر نیکو میگفته. وقتی ازحج مراجعت میکرد در حله شترش بلغزید و بیفتاد و چوب محمل بر سر او فروشد و در حال بمرد. ( ابن خلکان ).
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوبکر مبارک بن ابی طالب مبارک بن ابی الازهر سعید، ملقب به وجیه واسطی (532-612 هَ .ق .). در واسط و پس از آن در بغداد نزد ابن خشاب و ابن انباری و غیره ادب و نحو آموخت و از طب و نجوم و علوم عقلیه نیز بهره داشت . چندی در مدرسه ٔنظامیه ٔ بغداد تدریس نحو کرد. او را بتغییر مذهب تعبیر کنند چه نخست حنبلی بوده و پس از آن بمذهب ابوحنیفه درآمده و چون شرط تدریس نظامیه شافعی بودن مدرس بود مذهب شافعی گرفته است . او را کتابی است در نحو.
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن سعیدبن مبارک (569-616 هَ .ق .). ادیب و شاعر موصلی . پدرش سعیدبن مبارک معروف به ابن دهان از بغداد بموصل انتقال کرد و صاحب ترجمه بدانجا بزاد و هم بدانجا درگذشت .
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) حسن بن محمدبن علی بن رجاء، ابومحمد. لغوی معتزلی . مردی فقیر و ژنده پوش و ژولیده گونه بوده و در سال 447 هَ .ق . درگذشته است .
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بن شعیب بغدادی . وفات 590 هَ .ق . ادیب و حاسب از مردم بغداد. ابتدا بموصل بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر و سپس بخدمت صلاح الدین ایوبی پیوست و دیوان میافارقین به او واگذار شد و در سال 586 به مصر رفت و از آنجا به دمشق بازگشت . در حساب و نجوم و زیج ید طولی داشته و در غریب الحدیث کتابی تصنیف کرده و نیز او را کتاب تاریخی است . (حاجی خلیفه ). او شعر نیکو میگفته . وقتی ازحج مراجعت میکرد در حله شترش بلغزید و بیفتاد و چوب محمل بر سر او فروشد و در حال بمرد. (ابن خلکان ).
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ناصرالدین ابومحمد سعیدبن مبارک بن علی بغدادی نحوی . مولد او به بغداد به سال 494 هَ .ق . وفات در موصل سنه ٔ 569. از هبةاﷲبن الحصین و جز او حدیث شنود ودر نحو سیبویه زمان خویش بود، و او معاصر با ابن جوالیقی و ابن خشاب و ابن شجریست . سپس از بغداد به قصدپیوستن بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر بموصل رفت . و در غیبت او دجله طغیان کرد و خانه ٔ او را که مجاور دباغخانه ای بود فروگرفت و از آب و رنگهای دباغی کتب او که محصول یک عمر رنج او بود تباه گشت و چون آنها را بموصل حمل کردند بدو گفتند با بخور لادن اصلاح آن تواند کردن و او نزدیک سی رطل بدین قصد لادن بسوخت و ازاثر آن نابینا گردید لکن کتابهای او اصلاح پذیرفته وقابل تمتع شد. ابن خلکان گوید در موصل مردم نهایت بکتب او اقبال و اشتغال داشتند. و او راست : کتاب شرح ایضاح و تکمله . کتاب شرح لمع ابن جنی موسوم بغرة. کتاب العروض . کتاب الدروس فی النحو. کتاب زهرالریاض . کتاب الغنیه . کتاب العقود فی المقصور و الممدود و غیرها.
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) نام طبیبی بزرگ و مترجم و ناقل از کتب هند. او از اطبای بیمارستان برامکه بوده است . (لکلرک ). ظاهراً مراد ابن دُهن است که ابن الندیم ترجمه ٔاو را در الفهرست آورده است . رجوع به ابن دهن شود.