پذیرفتگاری. [ پ َرُ ] ( حامص ) قبول. تعهد. تکفّل. ضمان : عبداﷲبن حازم به خراسان شد از قبل عبداﷲبن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت هفت سال خراسان بتو دهم و پذیرفتگاری کرد البته قبول نکرد و گفت... ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). ایشان راه تبصبص... پیش گرفتند و از زبان عبدالملک بن نوح پذیرفتگاریها کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی )....که عضدالدوله و مؤیدالدوله به شمس المعالی رسول فرستادند و التماس کردند که فخرالدوله را بخدمت ایشان بازفرستد و بر سر آن پذیرفتگاری بسیار کردند از خزاین و اموال. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| پذیرفتگاری کردن ؛ ضمان. ( تاج المصادر بیهقی ). تعهّد. تعهد کردن. برعهده گرفتن. قبول کردن.
|| پذیرفتگاری کردن ؛ ضمان. ( تاج المصادر بیهقی ). تعهّد. تعهد کردن. برعهده گرفتن. قبول کردن.