یوحی. [ حا ]( ع اِ ) یوح. آفتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خور.مهر. یوح. خورشید. ( یادداشت مؤلف ). گاهی یوح را یوحی گویند. ( از نشوءاللغة ص 28 ). و رجوع به یوح شود.
یوحی. [ حا ] ( اِخ ) یوحا. نام خاخامی پرخواره. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
مثل یوحی . ( امثال و حکم دهخدا ). و رجوع به یوحاشود.
یوحی. [ حا ] ( اِخ ) یوحا. نام خاخامی پرخواره. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
مثل یوحی . ( امثال و حکم دهخدا ). و رجوع به یوحاشود.