( صفت ) پر طرایف .
پر بدایع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پربدایع. [ پ ُ ب َ ی ِ ] ( ص مرکب ) پرطرایف :
بخواست آتش و آن شهر پربدایع را
به آتش و به تبر کرد با زمی هموار.
بی شایگان ولیک به از گنج شایگان.
بخواست آتش و آن شهر پربدایع را
به آتش و به تبر کرد با زمی هموار.
فرخی.
اشعار پربدایع دوشیزه ٔمن است بی شایگان ولیک به از گنج شایگان.
وطواط.
کلمات دیگر: