کلمه جو
صفحه اصلی

قرن روشنفکری

دانشنامه عمومی

قرن روشنفکری (به اسپانیایی: El Siglo de las Luces) رمانی تاریخی از آلخو کارپانتیه یکی از مشهورترین رمان نویسان کوبایی و آمریکای لاتین، با ترجمهٔ سروش حبیبی نویسنده ایرانی است.
سروش حبیبی در مقدمه اش بر چاپ تازه رمان نوشته که نام این اثر در زبان اسپانیولی «قرن روشنفکری» بوده و در ترجمه انگلیسی نام آن به «انفجار در کلیسای جامع» تغییر یافته است. او هم پس از گذشت ۳۶ سال از ترجمه نخست رمان و پس از بازنگری و ویرایش ترجمه نخست حالا تصمیم گرفته تا این بار از نام اصلی رمان استفاده کند.این رمان که در اواسط دهه ۵۰ تحت عنوان «انفجار در کلیسای جامع» منتشر شده همزمان شده بود با انتشار «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز و در واقع زیر سایه شهرت مارکز و تبلیغات جهانی آن گم شد.حبیبی مترجم این کتاب می گوید: «عنوان ترجمه اول «انفجار در کلیسای جامع» را مترجم انگلیسی به سلیقه خود انتخاب کرده بود که اشاره ای است به تابلویی که ذکرش در کتاب آمده و اشاره ای است پوشیده به انقلاب فرانسه که نظام موجود را از هم پاشیده و بنای کلیسا را به هوا پریشیده است. به این امید که با نظمی جدید و لابد بهتر بر زمین باز نشیند.
این رمان کارهای ویکتور هوگ را وصف می کند که زمانی در پورتو پرنس دکان داشت و بعد شیفته روبسپیر شد و در روشفور دادستان خلق شد و بعد با یکدست فرمان برقراری آزادی و الغای برده داری به دنیای جدید آورد و با دست دیگر گیوتین را».

نقل قول ها

قرن روشنفکری (به اسپانیایی: El Siglo de las Luces‬‬‬) رمانی تاریخی از آلخو کارپانتیه که در سال ۱۹۶۲ منتشر شده است.
• «این بار انقلاب با شکست رو به رو شد. شاید انقلاب بعدی اصیل و عاقبت به خیر باشد. باید از سخن پردازی بیش از حد پرهیز کنیم و از جهان های بهتری که با حرف ساخته می شوند بر حذر باشیم. عصر ما از تورم کلمات تباه می شود. تنها ارض موعود آن است که انسان در درون خود پیدا می کند.»• «شام شان را اغلب سحر در پرتو شمع می خوردند که خیل گربه ها را به اتاق غذاخوری می کشاند. از راه اعتراض علیه آدابی که در گذشته به اجبار سر میز رعایت می کردند اکنون رفتاری شبیه به رفتار وحشیان پیش گرفته بودند. گوشت شان را به عمد به زشت ترین شکل می بریدند، یا لقمه ها را از دهان یکدیگر می ربودند و استخوان جناق پیش رو، از آینده خبر می دادند و از زیر میز سیب زمینی به هم پرت می کردند یا ناگهان شمع را فوت می کردند تا شیرینی ای از بشقاب دیگری بربایند یا لم می دادند و آرنج بر میز می نهادند و یک بر روی آن می افتادند. هریک که اشتهایی به خوردن نداشت ضمن غذا فال ورق می گرفت یا قلعه با ورق می ساخت یا اگر سردماغ نبود رمانی را که با خود سر میز آورده بود ضمن خوردن می خواند.»• «داستان انقلاب دیگر به پایان رسیده، حالا ما باید تاریخ آن را بنویسیم و اصول آن را اجرا کنیم. فقط چیزهایی را در نظر داشته باشیم که واقعی و عملیست! سوفیا گفت:چه غم انگیز است که تاریخ انقلاب را بااستقرار مجدد نظام برده داری شروع می کنید!»• «کارلوس به سوگواری خود می اندیشید و یک سال محرومی از نواختن فلوت نویی، که از بهترین فلوت ساز شهر خریده بود و اکنون در جلدش که آستری از مشمع داشت محبوس می ماند، زیرا نواختن موسیقی در خانهٔ سوگوار بی حرمتی به مرده شمرده می شد و او می بایست به این رسم مضحک تسلیم شود. مرگ پدرش او را از هر آنچه دوست می داشت محروم می کرد و از اجرای نقشه هایش بازمی داشت و تحقق رؤیاهایش را بر او حرام می ساخت. او که از ارقام و محاسبات هیچ نمی دانست مجبور بودبه اداره امور تجارتخانه بپردازد و با لباس سیاه پشت میزی پر لکهٔ جوهر بنشیند و پیوسته حسابدارانی را در اطراف خود ببیند که به قدری از سیر تا پیاز هم خبر داشتند که چیزی برای گفتن نداشتند. از سرنوشت خود می نالید و دل به این امید خوش داشت که در آینده ای نزدیک، همین که کشتی مناسبی پیدا شودکه او را به مقصد دلخواهش برساند بی هیچ ملاحظه و حتی بی خداحافظی از آن جا بگریزد.»


کلمات دیگر: