کلمه جو
صفحه اصلی

زن در ریگ روان

دانشنامه عمومی

زن در ریگ روان (به ژاپنی: 砂の女، Suna no onna) نام رمانی اثر کوبو آبه است که در سال ۱۹۶۲ نوشته شده است. فیلمی نیز به همین نام با کارگردانی هیروشی تشیگاهارا از این داستان ساخته شده است. کوبو آبه به وسیلهٔ این رمان و فیلم شهرت جهانی یافت. این رمان اولین اثر وی بود که به انگلیسی ترجمه شد. قبل از دههٔ ۱۹۷۰ این کتاب به بیش از ۲۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده بود. این اثر وی یکی از مهم ترین رمان های ژاپن قبل از جنگ است.
۱۹۶۲ - جایزه یومی یوری
این رمان کافکایی، تجربیات کابوس مانند یک معلم و حشره شناس به نام نیکی جامپی را روایت می کند که توسط گروهی از افرادی که پایین یک تپه شنی بزرگ زندگی می کنند به اسارت گرفته شده است ...

نقل قول ها

زن در ریگ روان (به ژاپنی: 砂の女، Suna no onna) نام رمانی اثر کوبو آبه است که در سال ۱۹۶۲ نوشته شده است.
• «نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می رسد. چیزی که برایم مشکل تر از همه است، این است که نمی دانم اینجور زندگی به کجا می کشد اما ظاهراً آدم هرگز نمی فهمد، صرف نظر از اینکه چه جور زندگی کند. به هر حال چاره ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم.»• «گودال های برهنگی حالا در یک ردیف سمت چپ جاده بود. زنبیل کش ها جابه جا کوره راه های چندشاخه ساخته بودند، و آن طرف تر کیسه های شن نخ نما نشانه نزدیکی گودال ها بود. از دیدن این صحنه دلش به درد آمد. در بعضی جاها نردبان طنابی به دور کیسه ها نبود اما در بیشترشان بود. با خود گفت برده ها کم نیستند و دیگر تمایل به گریز را از دست داد. هیچ لزومی نداشت در فرار عجله به خرج دهد. در بلیت دوسره ای که حالا در دست داشت، مقصد و زمان سفر خالی گذاشته شده بود تا به دل خواهش پر کند. به علاوه پی برد دلش دارد می ترکد که با کسی از تله آب حرف بزند. اگر می خواست رازش را فاش کند، شنونده هایی بهتر از دهاتی ها پیدا نمی شد.»• «عشق به زادوبوم و تعهد، فقط در صورتی معنا می دهد که آدم با دست کشیدن از آن، چیزی را از دست بدهد. آخر این زن چه داشت که از دست بدهد؟»• «اگرچه بسیاری از اتفاقات زندگی، خارج از حیطهٔ قدرت و خواستِ انسان رقم می خورند، اگرچه بسیاری از تلاش های انسان نافرجام اند، اما در نهایت این خودِ شخص است که تصمیم می گیرد چگونه زندگی کند.»• «اگر معیاری برای عادی بودن نباشد، غیرعادی بودن معنایی ندارد.»• «اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد، به راستی خانه شیشه ایِ خطرناکی خواهد بود که کمتر می توان بی پروا دست به دستش کرد. اما زندگی روزمره دقیقاً شبیه این عنوان ها بود و بنابراین هرکس، با دانستن بی معنایی وجود، مرکز پرگارش را در خانه خود می گذارد.»• «تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت. بی تکرار نمی شد زندگی کرد، مثل ضربان قلب، اما این نکته هم درست بود که ضربان قلب همه چیز زندگی نبود.»• «فقط کشتی شکسته ای که تازه از غرق شدن نجات یافته، حال کسی را می فهمد که چون می تواند نفس بکشد، غش غش می خندد.»• «بدون بیم مجازات لذتی در گریز نیست.»


کلمات دیگر: