( مصدر ) ۱- فاسد کردن افساد. ۲- نابود کردن .
تباهی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تباهی کردن. [ ت َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) فاسد کردن و خراب کردن. ( ناظم الاطباء ).افساد. فساد کردن. مرتکب عمل قبیح شدن :
هوای او بدلم بر همه تباهی کرد
هوای خوبان جستن همه غم است و وبال.
وگر روزم چو شب آردسیاهی.
مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد
ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی.
شاه نه ای چون که تباهی کنی.
هوای او بدلم بر همه تباهی کرد
هوای خوبان جستن همه غم است و وبال.
منجیک.
نه کردم نه کنم هرگز تباهی وگر روزم چو شب آردسیاهی.
( ویس و رامین ).
خروج کردند و ایشان زنگیان بودند و سیاه پوستان و مهتری بود ایشان را، نام او سماق و بسیاری تباهی کردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد
ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی.
خاقانی.
بنده ای و دعوی شاهی کنی شاه نه ای چون که تباهی کنی.
نظامی.
|| نابودی. نابود کردن. انهدام : بس سپاه از روم بیرون آورد [ انوشیروان ] و به خزران شد و آنجا کشتهای بسیار کرد بدل تباهی و ویرانی که ایشان کرده بودند اندر عجم بوقت پدرش... ( ترجمه طبری بلعمی ).کلمات دیگر: