( مصدر ) ۱- تهی ماندن خالی ماندن . ۲- خالی کردن پردخت کردن .
پردخت ماندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پردخت ماندن. [ پ َ دَ دَ ] ( مص مرکب )( ... از ) خالی ماندن از. تهی ماندن از :
نبشته چنین بد مگر بر سرت
که پردخت ماند ز تو کشورت.
که پردخت ماند ز تو این زمین.
بدیدند گردان توران سپاه
که پردخت ماند همی جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی.
مرا از پدر این کجا بدامید
که پردخت ماند کنارم ز شید.
ز بیگانگان جای پردخت ماند.
سپه ، نامه بسپرد و بد تا بخواند.
نبشته چنین بد مگر بر سرت
که پردخت ماند ز تو کشورت.
فردوسی.
کجا گفته بودش یکی پیش بین که پردخت ماند ز تو این زمین.
فردوسی.
چو او [ هومان ] را پیاده بدان رزمگاه بدیدند گردان توران سپاه
که پردخت ماند همی جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی.
فردوسی.
- پردخت ماندن جای از ؛ خلوت کردن از. خالی کردن از : مرا از پدر این کجا بدامید
که پردخت ماند کنارم ز شید.
فردوسی.
مر استاد او را بر خویش خواندز بیگانگان جای پردخت ماند.
( منسوب به عنصری از لغت نامه اسدی ).
سبک پهلوان جای پردخت ماندسپه ، نامه بسپرد و بد تا بخواند.
اسدی.
کلمات دیگر: