کلمه جو
صفحه اصلی

باروچ

لغت نامه دهخدا

باروچ . (اِخ ) رجوع به باروچی شود.


باروچ. ( اِخ ) نام شهری بهندوستان در حدود بمبئی بر نهر مزبوده ، در 100 هزارگزی شمال سورت واقع است ودارای یک دژ میباشد. تجارت منسوجات ابریشمی آن رونق دارد محصولاتش : برنج ، پنبه ، روغن زیتون و دیگر ذخایرو امتعه است. راجه این شهر در سال 1782 م. آن را به انگلیسها تسلیم کرد. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).

باروچ. ( اِخ ) رجوع به باروچی شود.

باروچ . (اِخ ) نام شهری بهندوستان در حدود بمبئی بر نهر مزبوده ، در 100 هزارگزی شمال سورت واقع است ودارای یک دژ میباشد. تجارت منسوجات ابریشمی آن رونق دارد محصولاتش : برنج ، پنبه ، روغن زیتون و دیگر ذخایرو امتعه است . راجه ٔ این شهر در سال 1782 م . آن را به انگلیسها تسلیم کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).



کلمات دیگر: