( مصدر ) تباه شدن
تباه گردیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تباه گردیدن. [ ت َ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) تباه گشتن. ضایع و فاسد شدن. خراب گردیدن :
علما راست رتبتی در جاه
که نگردد بروزگار تباه.
همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه...
که ایدر بدست تو گردد تباه.
نگردم نه از بیم فریادخواه.
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه.
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد همی دل تباه.
علما راست رتبتی در جاه
که نگردد بروزگار تباه.
اوحدی.
|| هلاک گردیدن : همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه...
فردوسی.
زمانه برانگیختش با سپاه که ایدر بدست تو گردد تباه.
فردوسی.
که من بنده بر دست ایشان تباه نگردم نه از بیم فریادخواه.
فردوسی.
|| تیره و تار گردیدن : چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه.
فردوسی.
- تباه گردیدن دل ؛ غمگین و پریشان و افسرده دل گردیدن : مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد همی دل تباه.
فردوسی.
رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود.کلمات دیگر: