کلمه جو
صفحه اصلی

چرکنی

لغت نامه دهخدا

چرکنی. [ چ ِ ک ِ ] ( حامص مرکب ) چرکینی. شوخگنی. شوخگینی. دنسی. چرگنی. ریمناکی. آلودگی. ناپاکی. آلایشناکی. رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود.

چرکنی. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ای از قلاع قدیمه سرحدی است که آنرا «سفنان » مینامیده اند، و در سال 136هَ. ق. در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی ، یزیدبن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفه خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعه سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 221 ).

چرکنی . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ای از قلاع قدیمه ٔ سرحدی است که آنرا «سفنان » مینامیده اند، و در سال 136هَ . ق . در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی ، یزیدبن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفه ٔ خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعه ٔ سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).


چرکنی . [ چ ِ ک ِ ] (حامص مرکب ) چرکینی . شوخگنی . شوخگینی . دنسی . چرگنی . ریمناکی . آلودگی . ناپاکی . آلایشناکی . رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود.



کلمات دیگر: