خبج . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از اعمال یمن به عربستان . (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
خبج
لغت نامه دهخدا
خبج. [ خ َ ] ( ع مص ) کسی را با عصا زدن. ( از منتهی الارب ) ( از قاموس ) ( از لسان العرب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از البستان ): خبجه بالعصا؛ او را با عصا زد. || تیز دادن. ( از منتهی الارب ) ( از قاموس ) ( از لسان العرب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ). حَبِق. ( از تاج المصادر بیهقی ). خبج بالاست : تیز داد. || جماع کردن. گائیدن. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از قاموس ) ( از اقرب الموارد ). آرمیدن با زن.
خبج. [ خ َ ب ِ ] ( ع ص ) گول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از البستان ).
خبج. [ خ ُ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است از اعمال یمن به عربستان. ( از معجم البلدان یاقوت حموی ).
خبج. [ خ َ ب ِ ] ( ع ص ) گول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از البستان ).
خبج. [ خ ُ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است از اعمال یمن به عربستان. ( از معجم البلدان یاقوت حموی ).
خبج . [ خ َ ] (ع مص ) کسی را با عصا زدن . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از البستان ): خبجه بالعصا؛ او را با عصا زد. || تیز دادن . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ). حَبِق . (از تاج المصادر بیهقی ). خبج بالاست : تیز داد. || جماع کردن . گائیدن . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از قاموس ) (از اقرب الموارد). آرمیدن با زن .
خبج . [ خ َ ب ِ ] (ع ص ) گول . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از البستان ).
کلمات دیگر: