کلمه جو
صفحه اصلی

جحاش

لغت نامه دهخدا

جحاش. [ ج ِ ] ( ع مص ) زحمت دادن. || کوشش نمودن. ( از منتهی الارب ). و رجوع به جحاس شود. || مدافعت کردن کسی را از خویشتن و دیگران. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بهمین معنی است : و عنکن کنت ُ اجاحش ؛ اَی احامی و ادافع. و جاحش عن خیط رقبته ؛ ای عن نفسه. جحاس. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ جَحشَة. ( منتهی الارب ). و رجوع به جحشة شود.

جحاش. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابن ثعلبه. پدر قبیله ای است از غطفان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

جحاش . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبه . پدر قبیله ای است از غطفان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


جحاش . [ ج ِ ] (ع مص ) زحمت دادن . || کوشش نمودن . (از منتهی الارب ). و رجوع به جحاس شود. || مدافعت کردن کسی را از خویشتن و دیگران . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بهمین معنی است : و عنکن کنت ُ اجاحش ؛ اَی احامی و ادافع. و جاحش عن خیط رقبته ؛ ای عن نفسه . جحاس . (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ جَحشَة. (منتهی الارب ). و رجوع به جحشة شود.



کلمات دیگر: