کودک گرد اندام فربه
جخدل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جخدل. [ ج َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) کودک گرداندام فربه. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جُخُندُل. ( از قطر المحیط ). جُخدُل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به این مترادفات شود.
جخدل. [ ج ُ دُ ] ( ع ص ، اِ ) جَخدَل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به آن کلمه شود.
جخدل. [ ج ُ دُ ] ( ع ص ، اِ ) جَخدَل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به آن کلمه شود.
جخدل . [ ج َ دَ ] (ع ص ، اِ) کودک گرداندام فربه . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جُخُندُل . (از قطر المحیط). جُخدُل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به این مترادفات شود.
جخدل . [ ج ُ دُ ] (ع ص ، اِ) جَخدَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به آن کلمه شود.
کلمات دیگر: