پردگی مقصورات
پردگیان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پردگیان. [ پ َ دَ / دِ ] ( اِ ) ج ِ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان : بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. ( قصص الانبیاء ).
رخسار شما پردگیان را که بدیده ست
وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست.
رخسار شما پردگیان را که بدیده ست
وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست.
منوچهری.
کلمات دیگر: