دور کردن جدایی انداختن
جدا فکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جدا فکندن. [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور کردن. جدایی انداختن :
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.
فرخی.
رجوع به جدا افکندن شود.کلمات دیگر: