کلمه جو
صفحه اصلی

بزری

لغت نامه دهخدا

بزری. [ ب َ را ] ( ع ص ) زن سینه برآمده پشت درآمده. ( ناظم الاطباء ).

بزری. [ ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت به بزر و آن دانه ایست که از آن روغن می گیرند. ( از انساب سمعانی ).

بزری . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت به بزر و آن دانه ایست که از آن روغن می گیرند. (از انساب سمعانی ).


بزری . [ ب َ را ] (ع ص ) زن سینه برآمده ٔ پشت درآمده . (ناظم الاطباء).


گویش مازنی

/bezrey/ مرتعی جنگلی در مسیر مالرو سی سنگان به کجور
/bez rey/ راه باریک - راه بز رو در کوهستان

مرتعی جنگلی در مسیر مالرو سی سنگان به کجور



کلمات دیگر: