horseshoes
نعال
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
لغزنده , تاشو , ليز , کفش راحتي
فرهنگ فارسی
درگاه وپایین مجلس
(اسم ) جمع نعل : ۱ - کفشها پاافزارها. ۲ - کفشکهای ستوران : و از غبار نعال باد پایان چشم ملک خیره گشت .
نعل بند . که نعل بر ستوران بندد
(اسم ) جمع نعل : ۱ - کفشها پاافزارها. ۲ - کفشکهای ستوران : و از غبار نعال باد پایان چشم ملک خیره گشت .
نعل بند . که نعل بر ستوران بندد
فرهنگ معین
(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جِ نعل ، کفش ها، پاپوش . ۲ - پایین مجلس ، درگاه .
لغت نامه دهخدا
نعال. [ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نعل ، به معنی کفش است. رجوع به نَعل شود :
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.
گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
نعال. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد :
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال.
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.
سعدی.
|| نعل اسب. ( از غیاث اللغات ) : گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان.
عبدالواسع جبلی.
|| صَف ِّ نعال ؛ کفش کن. پائین اطاق. آستان. آستانه. درگاه. پایگاه. پایگه. ( یادداشت مؤلف ) : بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
نعال. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد :
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال.
فرخی.
نعال . [ ن َع ْ عا ] (ع ص ) نعل بند. که نعل بر ستوران بندد :
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال .
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال .
فرخی .
نعال . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نعل ، به معنی کفش است . رجوع به نَعل شود :
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.
|| نعل اسب . (از غیاث اللغات ) :
گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه ٔ زنبور در تن استخوان .
|| صَف ِّ نعال ؛ کفش کن . پائین اطاق . آستان . آستانه . درگاه . پایگاه . پایگه . (یادداشت مؤلف ) :
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال .
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.
سعدی .
|| نعل اسب . (از غیاث اللغات ) :
گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه ٔ زنبور در تن استخوان .
عبدالواسع جبلی .
|| صَف ِّ نعال ؛ کفش کن . پائین اطاق . آستان . آستانه . درگاه . پایگاه . پایگه . (یادداشت مؤلف ) :
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال .
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. = نعل
۲. درگاه، پایین مجلس: صف نعال.
۲. درگاه، پایین مجلس: صف نعال.
کلمات دیگر: