فنگ
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خون اشام، زالو، فنگ، ر جانوری که خون می مکد
فرهنگ فارسی
( اسم ) حنظل : تلخی خشمش ار بشهد رسد باز نتوان شناخت از فنگ .
فرهنگ معین
(فَ نْ ) (اِ. ) زالو.
لغت نامه دهخدا
فنگ . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که دارای 295 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصولش غله ،چغندر و لوبیاست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فنگ .[ ف َ ] (اِ) زالو. زلو. (فرهنگ فارسی معین ). کرمی بود بزرگ و سبز، گاه دراز شود و گاه کوتاه . (اسدی ). خونجو. زالو. زلو. زرو. (یادداشت مؤلف ) :
بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ .
|| فلاکت و پریشانی و بی سروسامانی . || نباتی را گویند که بسیار تلخ است ، و آن را به عربی حنظل خوانند. (برهان ). حنظل . (فرهنگ فارسی معین ). هندوانه ٔ ابوجهل . || غر. فنج .دبه خایگی . (یادداشت مؤلف ). باد فتق :
ای غریری اگر این باد که اندر سرم است
راه یابد سوی خایه کندم گند به فنگ .
بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ .
حکاک .
|| فلاکت و پریشانی و بی سروسامانی . || نباتی را گویند که بسیار تلخ است ، و آن را به عربی حنظل خوانند. (برهان ). حنظل . (فرهنگ فارسی معین ). هندوانه ٔ ابوجهل . || غر. فنج .دبه خایگی . (یادداشت مؤلف ). باد فتق :
ای غریری اگر این باد که اندر سرم است
راه یابد سوی خایه کندم گند به فنگ .
سنائی .
فنگ.[ ف َ ] ( اِ ) زالو. زلو. ( فرهنگ فارسی معین ). کرمی بود بزرگ و سبز، گاه دراز شود و گاه کوتاه. ( اسدی ). خونجو. زالو. زلو. زرو. ( یادداشت مؤلف ) :
بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ.
ای غریری اگر این باد که اندر سرم است
راه یابد سوی خایه کندم گند به فنگ.
فنگ. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد که دارای 295 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصولش غله ،چغندر و لوبیاست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
بماندستم دلتنگ ، به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پر آژنگ.
حکاک.
|| فلاکت و پریشانی و بی سروسامانی. || نباتی را گویند که بسیار تلخ است ، و آن را به عربی حنظل خوانند. ( برهان ). حنظل. ( فرهنگ فارسی معین ). هندوانه ابوجهل. || غر. فنج.دبه خایگی. ( یادداشت مؤلف ). باد فتق : ای غریری اگر این باد که اندر سرم است
راه یابد سوی خایه کندم گند به فنگ.
سنائی.
فنگ. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد که دارای 295 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصولش غله ،چغندر و لوبیاست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
= حنظل: تلخی خشمش ار به شهد رسد / باز نتوان شناخت شهد از فنگ (فرخی: ۲۱۰ ).
= بنگ
۱. (زیست شناسی ) = زالو: بماندستم دل تنگ به خانه در چو فنگ / ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ (حکاک: شاعران بی دیوان: ۲۸۷ ).
۲. [مجاز] بیچاره، درمانده، بینوا.
= بنگ
۱. (زیست شناسی ) = زالو: بماندستم دل تنگ به خانه در چو فنگ / ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ (حکاک: شاعران بی دیوان: ۲۸۷ ).
۲. [مجاز] بیچاره، درمانده، بینوا.
۱. (زیستشناسی) = زالو: ◻︎ بماندستم دلتنگ به خانه در چو فنگ / ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۷).
۲. [مجاز] بیچاره؛ درمانده؛ بینوا.
= حنظل: ◻︎ تلخی خشمش ار به شهد رسد / باز نتوان شناخت شهد از فنگ (فرخی: ۲۱۰).
بنگ#NAME?
دانشنامه عمومی
فنگ (چناران). فنگ (چناران)، روستایی از توابع بخش گلبهار شهرستان چناران در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بیزکی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۱ نفر (۱۲خانوار) بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بیزکی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۱ نفر (۱۲خانوار) بوده است.
wiki: فنگ (چناران)
حرفی که باعث کار علکی بشود
پیشنهاد کاربران
فنگ در زبان مردم خوزستان به معنی "تیله" می باشد ( فنگ بازی، تیله بازی )
فِنگ به معنی چو انداختن و شایع سازی
فنگ=زالو است که خونخوار می باشد و هرچیزی که خونخوار باشد فنگ میگویند مثل تفنگ یعنی داخل ان گلوله خونخوار است
در زبان شیرازی به معنای فنگ پروندن یعنی چرت و پرت گفتن
فنگ به نتیجه عقلی بنده به معنای آتش است چرا که به روال مرسوم نتیجه کلمات امروز مخفف شده کلمات است مانند تفنگ که در گذشته توی فنگ بوده که به معنای آتش از درون به بیرون است و یا فن دک یا آتشک یا آتش کوچک یا اندک که درنتیجه فندک را شامل میشود که در قدیم در ، دژ ها به نام فنگاه یک تله ای مملو از آتش بر دیوار های قلعه ها نصب بود و آتش را بر سر دشمنان می ریختند که در ادبیات پارسی کاملا غریبه است و کم توجه و این واژه ها معلوم نیست در دوره کدام سلسله پدید آمده ولی به هر حال ادبیات بی بها در نظر هاست.
کلمات دیگر: