( اسم ) ۱ - بیماری تهیگاه که با داغ کردن به شود . ۲ - درد پهلو ذات الجنب .
دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن یا پراکنده کردن گروه
دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن یا پراکنده کردن گروه
کشح . [ ک َ ] (ع اِ) تهیگاه . (منتهی الارب ). یقال طوی عنه کشحه ؛ ای قطعنی و خوی کشحه علی الامر؛ ای اضمره و ستره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شبه سفید که مورچه نامندش . ج ، کُشوح . (منتهی الارب ).
کشح . [ ک َ ] (ع مص ) دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن . || پراکنده کردن گروه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشحت الدابة؛ دنب رامیان هردو پای درآورد. || روفتن خانه را.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || متفرق و پراکنده گشتن قوم از آب ، کشح القوم عن الماء. (از منتهی الارب ). || داغ کردن با آتش شتر رادر موضع کشح . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
کشح . [ ک َ ش َ ] (ع اِ) بیماری تهیگاه که بداغ کردن به شود. (منتهی الارب ). درد پهلو که ذات الجنب نامندش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).