( صفت ) ۱ - آن که در دهان وی حلاوت باشد . ۲ - آن که دهانش زیبا باشد . ۳ - آنکه با حلاوت سخن گوید .
شیرین دهن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دَ هَ ) (ص مر. ) خوش سخن .
لغت نامه دهخدا
شیرین دهن. [ دَ هََ ] ( ص مرکب ) شیرین دهان. ( یادداشت مؤلف ). آنکه در دهان وی حلاوت باشد. ( ناظم الاطباء ). || آنکه با حلاوت سخن گوید. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند
جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن.
فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم.
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی.
ما همه بنده و این قوم خداوندانند.
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان.
|| شیرین دهن ؛ ( اِ مرکب ) مقلوب دهن شیرین. دهان شیرین. دهان زیبا و خوش بیان :
در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن
این است که دور از لب و دندان من است آن.
سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند
جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن.
سعدی.
من بنده بالای تو شمشادتنم فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم.
سعدی.
|| آنکه دهانش زیبا باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه است از معشوقه زیبا و دلربا و شیرین زبان. ( از یادداشت مؤلف ) : اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی.
حافظ.
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این قوم خداوندانند.
حافظ.
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان.
حافظ.
رجوع به شیرین دهان شود.|| شیرین دهن ؛ ( اِ مرکب ) مقلوب دهن شیرین. دهان شیرین. دهان زیبا و خوش بیان :
در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن
این است که دور از لب و دندان من است آن.
سعدی.
رجوع به شیرین دهان ( اِ مرکب ) شود.فرهنگ عمید
ویژگی آن که لب و دهان زیبا و دوست داشتنی دارد.
کلمات دیگر: