کلمه جو
صفحه اصلی

دمعه

عربی به فارسی

(معمولا بصورت جمع) اشک , سرشک , گريه , دراندن , گسيختن , گسستن , پارگي , چاک , پاره کردن , دريدن , چاک دادن , اشک , قطره اشک


فرهنگ فارسی

( اسم ) اشک سرشک .
قطره سرشک .

فرهنگ معین

(دَ عِ یا عَ ) [ ع . دمعة ] (اِ. ) اشک ، سرشک .

لغت نامه دهخدا

دمعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) قطره ٔ سرشک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اشک . ج ، دمع. (دهار). سرشک . اشک . ارس . (یادداشت مؤلف ). || علتی که بدان چشم همواره تر و پرآب باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب ریزش . بیماریی در چشم . دمع. (یادداشت مؤلف ). علتی است که بسبب آن ، چشم رطوبت دارد و از آن اشک می ریزد. (از قانون چ تهران ص 66).
- دمعةالشجر ؛ لبلاب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صمغ لبلاب که جهت ستردن موی آزموده است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- دمعةالعشاق ؛ حب النیل است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- دمعةالکرم ؛ آب تاک که در ایام بهار چکد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء).
- ذوالدمعة ؛ لقب حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ذوالدمعة شود.


( دمعة ) دمعة. [ دَ م ِ ع َ ] ( ع ص ،اِ ) زن زودسرشک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). زن زودگری و پراشک چشم. ( از اقرب الموارد ).

دمعة. [ دَ ع َ ] ( ع اِ ) قطره سرشک. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اشک. ج ، دمع. ( دهار ). سرشک. اشک. ارس. ( یادداشت مؤلف ). || علتی که بدان چشم همواره تر و پرآب باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آب ریزش. بیماریی در چشم. دمع. ( یادداشت مؤلف ). علتی است که بسبب آن ، چشم رطوبت دارد و از آن اشک می ریزد. ( از قانون چ تهران ص 66 ).
- دمعةالشجر ؛ لبلاب است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صمغ لبلاب که جهت ستردن موی آزموده است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
- دمعةالعشاق ؛ حب النیل است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- دمعةالکرم ؛ آب تاک که در ایام بهار چکد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ).
- ذوالدمعة ؛ لقب حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ذوالدمعة شود.
دمعه.[ دَ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) دمعة. اشک چشم. ( از لغت محلی شوشتر ). اشک و سرشک. ( ناظم الاطباء ). || قسمی از دوشاب خام که صافی آن را نیز دمعه گویند.( لغت محلی شوشتر ). || علتی است که پیوسته بی گریه و بی مراد اشک می آید و این علت بعضی را لازم باشد و بعضی را عارض ، اما آنچه لازم باشد دو گونه باشد یکی مادرزادی است دوم آنکه سبب استسقاء دستکاری [یعنی جراحی ] باشد که اندر بریدن ظفره کرده باشند واز گوشت چشم لختی یا ظفره ای بریده باشد و برداشته ، و آنچه عارض باشد آن هم بر دو گونه است یکی آنکه تبعبیماری باشد چون آماس دماغ و آماسهای تبهای عفونی گرم و خونی و حمی یوم سهری ، و گاه باشد که سبب دمعه علت تمدد باشد، دوم آنکه بسبب نقصان گوشت گوشه چشم پدید آمده است و سبب این نقصان بعضی را بسیار کشیدن داروهای تیز باشد و بعضی را پاک کردن چشم به دستارچه ٔدرشت و دست بدو بسیار بردن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- عظم دمعه ای ؛ که عظم ظفری نیز نامند، تیغه استخوانی کوچک نازکی است زوج و غیرمنتظم که در طرف قدام وانسی خانه چشم به طور عمودی واقع و فاصله میانه محل مقله و جوف انف است و آن را دو سطح و چهار کنار است : 1- سطح انسی ، 2- سطح وحشی. و کنارها: 1- کنار قدامی ، 2- کنار خلفی ، 3- کنار فوقانی ، 4- کنار تحتانی. ( از جواهر التشریح میرزا علی ص 80 ).

دمعه .[ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دمعة. اشک چشم . (از لغت محلی شوشتر). اشک و سرشک . (ناظم الاطباء). || قسمی از دوشاب خام که صافی آن را نیز دمعه گویند.(لغت محلی شوشتر). || علتی است که پیوسته بی گریه و بی مراد اشک می آید و این علت بعضی را لازم باشد و بعضی را عارض ، اما آنچه لازم باشد دو گونه باشد یکی مادرزادی است دوم آنکه سبب استسقاء دستکاری [یعنی جراحی ] باشد که اندر بریدن ظفره کرده باشند واز گوشت چشم لختی یا ظفره ای بریده باشد و برداشته ، و آنچه عارض باشد آن هم بر دو گونه است یکی آنکه تبعبیماری باشد چون آماس دماغ و آماسهای تبهای عفونی گرم و خونی و حمی یوم سهری ، و گاه باشد که سبب دمعه علت تمدد باشد، دوم آنکه بسبب نقصان گوشت گوشه ٔ چشم پدید آمده است و سبب این نقصان بعضی را بسیار کشیدن داروهای تیز باشد و بعضی را پاک کردن چشم به دستارچه ٔدرشت و دست بدو بسیار بردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- عظم دمعه ای ؛ که عظم ظفری نیز نامند، تیغه ٔ استخوانی کوچک نازکی است زوج و غیرمنتظم که در طرف قدام وانسی خانه ٔ چشم به طور عمودی واقع و فاصله ٔ میانه ٔ محل مقله و جوف انف است و آن را دو سطح و چهار کنار است : 1- سطح انسی ، 2- سطح وحشی . و کنارها: 1- کنار قدامی ، 2- کنار خلفی ، 3- کنار فوقانی ، 4- کنار تحتانی . (از جواهر التشریح میرزا علی ص 80).


دمعة. [ دَ م ِ ع َ ] (ع ص ،اِ) زن زودسرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زن زودگری و پراشک چشم . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

قطرۀ اشک.

پیشنهاد کاربران

اشک بدون اراده ( ترشی همیشگی چشم ) قانون در طب،


کلمات دیگر: