(نِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین . ۲ - (اِمص . ) خلاف - گویی .
نقاض
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نقاض . [ ن ُق ْ قا ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
نقاض. [ ن َق ْ قا ] ( ع ص ) بار گران که پشت را لاغر گرداند یاگران سازد چنانکه آواز برآید از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شکننده عهد و پیمان. ( ناظم الاطباء ). || ابریشم فروش. ( مهذب الاسماء ).
نقاض. [ ن ُق ْ قا ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
نقاض. [ ن ِ ] ( ع مص ) مناقضة. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مناقضة شود. || ( اِمص ) خلاف گوئی. ( فرهنگ فارسی معین ).
نقاض. [ ن ُق ْ قا ] ( ع اِ ) گیاهی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
نقاض. [ ن ِ ] ( ع مص ) مناقضة. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). رجوع به مناقضة شود. || ( اِمص ) خلاف گوئی. ( فرهنگ فارسی معین ).
نقاض . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) بار گران که پشت را لاغر گرداند یاگران سازد چنانکه آواز برآید از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شکننده ٔ عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). || ابریشم فروش . (مهذب الاسماء).
نقاض . [ ن ِ ] (ع مص ) مناقضة. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به مناقضة شود. || (اِمص ) خلاف گوئی . (فرهنگ فارسی معین ).
کلمات دیگر: