قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم شکر و مغز بادام نیم کوفته انباشته و می پختند .
شکربوزه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . زَ یا زِ ) [ سنس - فا. ] (اِمر. ) = شکربیزه : قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم ، شکر و مغز بادام و پستة نیم کوفته انباشته و می پختند.
لغت نامه دهخدا
شکربوزه. [ش َ ک َ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) شکربوره. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( یادداشت مؤلف ) ( از بهار عجم ). شکربوره که سنبوسه قندی است. ( از برهان ) :
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه.
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
شکرخواره را کرده گردن دراز.
بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه.
سنایی ( از انجمن آرا ).
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بودتفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
نزاری قهستانی ( از بهار عجم ).
شکربوزه با نوک دندان به رازشکرخواره را کرده گردن دراز.
نظامی ( از آنندراج ).
هر شکرپاره که درمیرسد از عالم غیب بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
سعدی.
و رجوع به شکربوره شود.کلمات دیگر: