کلمه جو
صفحه اصلی

شکره

فرهنگ فارسی

شکاری، شکارکننده، هرمرغ شکاری مانندبازوشاهین
۱ - ( صفت ) شکار کننده شکرنده : با غلامان و آلت شکرنده کرد کار شکار و کار سره . ( عنصری ) . ۲ - مرغ شکاری .
نافه شکره ماده شتر پر شیر یا عشب شکره گیاهی که شیر افزاید .

فرهنگ معین

(ش کَ رَ یا رِ ) [ په . ] (ص . ) شکار - کننده .

لغت نامه دهخدا

( شکرة ) شکرة. [ ش َ ک َ / ک ِ / ک ُ رَ ] ( ع اِمص ) پرشیرشدگی ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). بسیار شدن شیر گوسفند. ( المصادر زوزنی ). || ( اِ ) دفعه. ( از اقرب الموارد ).

شکرة. [ ش َ ک ِ رَ ] ( ع ص ) ناقة شکرة؛ ماده شتر پرشیر. ج ، شَکاری ̍، شَکِرات ،شَکْری ْ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن اشتر که پستانش پر از شیر بود. ( مهذب الاسماء ). || عشب شکرة؛ گیاهی که شیر افزاید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
شکره. [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) شکارچی. صیاد. شکاری. شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده. صاید. قانص. قناص. ( یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری. صید. ( یادداشت مؤلف ) :
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکار و کار سره.
عنصری.
شغفی عظیم به شکره [ و ] یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت. ( راحةالصدور راوندی ). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون. ( راحةالصدور راوندی ). || پرنده شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. ( آنندراج ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مرغ شکاری که معروفست. ( غیاث ). اشکره. مرغ شکاری. ( یادداشت مؤلف ). مرغان شکارکننده. ( فرهنگ اوبهی ). همان اشکره مرغ شکاری است. ( انجمن آرا ): تحریش ؛ بر یکدیگر برآغالیدن شکره. ( المصادر زوزنی ). مسته ؛ خورش شکره. ( فرهنگ اسدی ) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام. ( مجمل التواریخ و القصص ). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. ( راحةالصدور راوندی ). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپرده جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره... ( راحة الصدور راوندی ).

شکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) :
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکار و کار سره .

عنصری .


شغفی عظیم به شکره [ و ] یوز و سگ شکاری و باز و کبوتر داشت . (راحةالصدور راوندی ). این فوج را نوبت بود برنشستند به تماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون . (راحةالصدور راوندی ). || پرنده ٔ شکاری از جنس باشه و از آن کوچکتر. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری که معروفست . (غیاث ). اشکره . مرغ شکاری . (یادداشت مؤلف ). مرغان شکارکننده . (فرهنگ اوبهی ). همان اشکره مرغ شکاری است . (انجمن آرا): تحریش ؛ بر یکدیگر برآغالیدن شکره . (المصادر زوزنی ). مسته ؛ خورش شکره . (فرهنگ اسدی ) : هر سواری طبل بازی داشت و سگ شکاری و بسیاری یوز و شکره و دام . (مجمل التواریخ و القصص ). آموختن شکره آن باشد که چون بخوانندش بازآید. (راحةالصدور راوندی ). از خوراسان بیامد و راه آورد و پیشکش بسیار آلت تجمل آورد از سراپرده ٔ جهرمی و نوبتی اطلس و سلاحهای نیکو و ساختهای مرصع و به جواهر واسبان تازی تنگ بسته و شکره ... (راحة الصدور راوندی ).

شکرة. [ ش َ ک َ / ک ِ / ک ُ رَ ] (ع اِمص ) پرشیرشدگی ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). بسیار شدن شیر گوسفند. (المصادر زوزنی ). || (اِ) دفعه . (از اقرب الموارد).


شکرة. [ ش َ ک ِ رَ ] (ع ص ) ناقة شکرة؛ ماده شتر پرشیر. ج ، شَکاری ̍، شَکِرات ،شَکْری ْ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن اشتر که پستانش پر از شیر بود. (مهذب الاسماء). || عشب شکرة؛ گیاهی که شیر افزاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین، و عقاب، شکاری، شکارکننده: با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری: ۳۶۹ ).

دانشنامه عمومی

شکره، روستایی از توابع بخش اندیکا شهرستان مسجدسلیمان در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان چلو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴ نفر (۵خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: