کلمه جو
صفحه اصلی

نلک

فرهنگ فارسی

آلوی کوهی، آلوچه ترش
(اسم ) آلوچه کوهی زعرور آلوچه سگک : صفرای مرا سود ندارد نلکا درد سرمن کجا نشاند علکا . ( ابوالموید بلخی )
درخت چنار ٠ یا میوه ای که بفارسی آن را الج گویند نلکه یکی ٠

فرهنگ معین

(نِ یا نَ ) (اِ. ) آلوچة کوهی ، زعرور، آلوچه سگک .

لغت نامه دهخدا

نلک. [ ن ِ / ن َ ] ( اِ ) آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش. ( لغت فرس اسدی ص 286 ). آلوی ترش و کوهی بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش. آلوی کوهی. ( یادداشت مؤلف ) ( از فرهنگ اسدی ). آلوی کوهی. ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). آلوی کوهی. آلوچه کوهی. ادرک. آلوی زرد و تلخ. ( یادداشت مؤلف ) ( از زمخشری ). به فتح اول و سکون ثانی و کاف ، آلوچه کوهی را گویند و آن را به عربی زعرور خوانند، و بعضی گویند نام درخت زعرور است و به کسر اول هم به این معنی و هم به معنی آلوی خشک شده باشد. ( از برهان قاطع ). کشته آلو باشد و آلوی ترش کوهی را نیز گویند. ( اوبهی ). آلوی خشک شده. ( معیار جمالی ). اسم درخت زعرور است. ( از عقار ). نمتک. زعرور. مثلث العجم. علف شیران. آلوچه کوهی. علف خرس.تفاح البرّی. شجرةالدب. در خراسان به معنی آلوچه سگک است و در گناباد اِلغ. ( یادداشت مؤلف ) :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
دردسر من کجا نشاند علکا.
ابوالمؤید ( از لغت فرس ).
و روز دوم غذا سبک تر و اندک تر به کار بردن چون جوژه مرغ به آب غوره و نلک و مانند آن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
به کوهستان نمتک و نلک و ابهل
به اندر باغ ناکس از به و گل.
لطیفی.
حاسدان تو نلک و تو رطبی
از قیاس رطب نباشد نلک.
سوزنی.
زآنسان که لاَّلی دهد آن شاه به سائل
دهقان به در باغ به مردم ندهد نلک.
شمس فخری.
|| ازگیل. ( یادداشت مؤلف ). || دانه شنبلیت. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). دانه شنبلید. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || فهم و ادراک. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).

نلک. [ ن ُ / ن ِ ] ( ع اِ ) درخت چنار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکة یکی. ( منتهی الارب ). زعرور. ( اقرب الموارد ). رجوع به نِلْک شود.

نلک . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش . (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش . آلوی کوهی . (یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ اسدی ). آلوی کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). آلوی کوهی . آلوچه ٔ کوهی . ادرک . آلوی زرد و تلخ . (یادداشت مؤلف ) (از زمخشری ). به فتح اول و سکون ثانی و کاف ، آلوچه ٔ کوهی را گویند و آن را به عربی زعرور خوانند، و بعضی گویند نام درخت زعرور است و به کسر اول هم به این معنی و هم به معنی آلوی خشک شده باشد. (از برهان قاطع). کشته آلو باشد و آلوی ترش کوهی را نیز گویند. (اوبهی ). آلوی خشک شده . (معیار جمالی ). اسم درخت زعرور است . (از عقار). نمتک . زعرور. مثلث العجم . علف شیران . آلوچه ٔ کوهی . علف خرس .تفاح البرّی . شجرةالدب . در خراسان به معنی آلوچه سگک است و در گناباد اِلغ. (یادداشت مؤلف ) :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
دردسر من کجا نشاند علکا.

ابوالمؤید (از لغت فرس ).


و روز دوم غذا سبک تر و اندک تر به کار بردن چون جوژه ٔ مرغ به آب غوره و نلک و مانند آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
به کوهستان نمتک و نلک و ابهل
به اندر باغ ناکس از به و گل .

لطیفی .


حاسدان تو نلک و تو رطبی
از قیاس رطب نباشد نلک .

سوزنی .


زآنسان که لاَّلی دهد آن شاه به سائل
دهقان به در باغ به مردم ندهد نلک .

شمس فخری .


|| ازگیل . (یادداشت مؤلف ). || دانه ٔ شنبلیت . (برهان قاطع) (جهانگیری ). دانه ٔ شنبلید. (آنندراج ) (انجمن آرا). || فهم و ادراک . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا).

نلک . [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِ) درخت چنار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکة یکی . (منتهی الارب ). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نِلْک شود.


فرهنگ عمید

آلوی کوهی، آلوچۀ ترش: صفرای مرا سود ندارد نلکا / درد سر من کجا نشاند علکا (ابوالمؤید: شاعران بی دیوان: ۵۸ ).

جدول کلمات

آلوی کوهی


کلمات دیگر: