(نُ ) [ ع . ] (مص ل . ) آواز دادن کلاغ .
نعاب
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نعاب. [ ن ُ ] ( ع اِ ) بانگ زاغ. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) نعب. نعیب. تَنعاب. نعبان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ). تِنعاب. ( متن اللغة ). رجوع به نَعب شود.
نعاب. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است از نعب. رجوع به نَعب شود. || ( اِ ) بچه زاغ. ( آنندراج )( غیاث اللغات ) ( از بحر الجواهر ). جوجه غراب را گویند به سبب کثرت نعیب او. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). در دعای داود است : یا رازق النعاب فی عشه. ( آنندراج از بحر الجواهر ). چوزه زاغ. زاغچه. ( یادداشت مؤلف ). || غراب. ( متن اللغة ) ( یادداشت مؤلف ). کلاغ. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود.
نعاب. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است از نعب. رجوع به نَعب شود. || ( اِ ) بچه زاغ. ( آنندراج )( غیاث اللغات ) ( از بحر الجواهر ). جوجه غراب را گویند به سبب کثرت نعیب او. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). در دعای داود است : یا رازق النعاب فی عشه. ( آنندراج از بحر الجواهر ). چوزه زاغ. زاغچه. ( یادداشت مؤلف ). || غراب. ( متن اللغة ) ( یادداشت مؤلف ). کلاغ. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود.
نعاب . [ ن َع ْ عا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از نعب . رجوع به نَعب شود. || (اِ) بچه ٔ زاغ . (آنندراج )(غیاث اللغات ) (از بحر الجواهر). جوجه ٔ غراب را گویند به سبب کثرت نعیب او. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در دعای داود است : یا رازق النعاب فی عشه . (آنندراج از بحر الجواهر). چوزه ٔ زاغ . زاغچه . (یادداشت مؤلف ). || غراب . (متن اللغة) (یادداشت مؤلف ). کلاغ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود.
نعاب . [ ن ُ ] (ع اِ) بانگ زاغ . (ناظم الاطباء). || (مص ) نعب . نعیب . تَنعاب . نعبان . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). تِنعاب . (متن اللغة). رجوع به نَعب شود.
فرهنگ عمید
۱. بانگ کردن کلاغ.
۲. (اسم ) بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند.
۲. (اسم ) بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند.
کلمات دیگر: