۱ - منسوب به کلند . ۲ - کلندگر : ( سیفی . اسیر شوخ کلندی شدی بزور خود را بدشنه ساخته ای مبتلا اگر ) . ( سیفی ) ۳ - ( اسم ) زمین سخت و درشت .
کلندی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(کَ لَ ) ۱ - (ص نسب . ) منسوب به کلند. ۲ - کلندگر. ۳ - (اِمر. ) زمین سخت و درشت .
لغت نامه دهخدا
کلندی. [ ک َ ل َ ] ( اِ مرکب ) زمین سخت و درشت را گویند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || ( ص نسبی ) منسوب به کلند. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلند شود. || کلندگر. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). کلندبردار. ( ناظم الاطباء ) :
سیفی اسیر شوخ کلندی شدی به زور
خود را به دشنه ساخته ای مبتلا دگر.
کلندی. [ک َ ل َ دا ] ( ع اِ ) پشته و زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قطعه ای درشت از زمین بدون سنگ ریزه. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) کور مادرزاد. اکمه. ( از اقرب الموارد ).
سیفی اسیر شوخ کلندی شدی به زور
خود را به دشنه ساخته ای مبتلا دگر.
سیفی ( از آنندراج ).
کلندی. [ک َ ل َ دا ] ( ع اِ ) پشته و زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قطعه ای درشت از زمین بدون سنگ ریزه. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) کور مادرزاد. اکمه. ( از اقرب الموارد ).
کلندی . [ ک َ ل َ ] (اِ مرکب ) زمین سخت و درشت را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || (ص نسبی ) منسوب به کلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلند شود. || کلندگر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). کلندبردار. (ناظم الاطباء) :
سیفی اسیر شوخ کلندی شدی به زور
خود را به دشنه ساخته ای مبتلا دگر.
سیفی اسیر شوخ کلندی شدی به زور
خود را به دشنه ساخته ای مبتلا دگر.
سیفی (از آنندراج ).
کلندی . [ک َ ل َ دا ] (ع اِ) پشته و زمین درشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه ای درشت از زمین بدون سنگ ریزه . (از اقرب الموارد). || (ص ) کور مادرزاد. اکمه . (از اقرب الموارد).
دانشنامه عمومی
کلندی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سیاهکل در استان گیلان ایران است.
این روستا در دهستان توتکی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۲ نفر (۱۸خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان توتکی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۲ نفر (۱۸خانوار) بوده است.
wiki: کلندی
گویش مازنی
/kelendi/ خرد کردن گل و کلوخ در مزرعه به کمک فوکا
خرد کردن گل و کلوخ در مزرعه به کمک فوکا
کلمات دیگر: