نصف چیزی، نیمه چیزی که ازهم شکافته وجداشده باشد، لپه
( اسم ) ۱ - نصف شئ شکافته ۲ - پاره چیزی قطعه جمع : فلق .
( اسم ) ۱ - نصف شئ شکافته ۲ - پاره چیزی قطعه جمع : فلق .
فلقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) داغ که زیر گوش شتر نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لپه . (یادداشت مؤلف ).
فلقة. [ف َ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یک نیمه ٔ کاسه . || سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیة. (اقرب الموارد).