کلمه جو
صفحه اصلی

فضوح

فرهنگ فارسی

( اسم ) رسوایی بد نامی .
رسوا . مفتضح

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . ] (اِمص . ) رسوایی ، بدنامی .

لغت نامه دهخدا

فضوح . [ ف َ ] (ع ص ) رسوا. (منتهی الارب ). مفتضح . (از اقرب الموارد). شتم است مر عربان را. (منتهی الارب ): رجل فضوح ؛ ای مفتضح . (اقرب الموارد).


فضوح. [ ف ُ ] ( ع مص ) رسوائی. ( منتهی الارب ). آشکار کردن بدی کسی را. ( از اقرب الموارد ). فضاحت. فضیحت. فضیحة :
کوهها را هست زین طوفان فضوح
کو امانی ؟ جز که در کشتی نوح.
مولوی.

فضوح. [ ف َ ] ( ع ص ) رسوا. ( منتهی الارب ). مفتضح. ( از اقرب الموارد ). شتم است مر عربان را. ( منتهی الارب ): رجل فضوح ؛ ای مفتضح. ( اقرب الموارد ).

فضوح . [ ف ُ ] (ع مص ) رسوائی . (منتهی الارب ). آشکار کردن بدی کسی را. (از اقرب الموارد). فضاحت . فضیحت . فضیحة :
کوهها را هست زین طوفان فضوح
کو امانی ؟ جز که در کشتی نوح .

مولوی .



فرهنگ عمید

رسوایی، بدنامی.


کلمات دیگر: