کلمه جو
صفحه اصلی

رویانیدن

فارسی به انگلیسی

to (cause to)grow

فارسی به عربی

انم

مترادف و متضاد

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

فرهنگ فارسی

روییدن . کنایندن . سبب روییدن شدن

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) رشد دادن .

لغت نامه دهخدا

رویانیدن. [ دَ ] ( مص ) روییدن کنانیدن. سبب روییدن شدن.( ناظم الاطباء ). نمو دادن تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن. رشد دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر ظفر است.
خاقانی.
|| پیدا نمودن. || برانگیختن و تحریک نمودن. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: