کلمه جو
صفحه اصلی

نعامه

عربی به فارسی

شتر مرغ


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شتر مرغ جمع : نعائم : کنیزکان بگرد او (پادشاه بیابان ) کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او . ( منوچهری .د.چا.۸۳:۲ )

فرهنگ معین

(نَ مِ ) [ ع . نعامة ] (اِ. ) شترمرغ .

لغت نامه دهخدا

( نعامة ) نعامة. [ ن َ م َ ] ( ع اِ ) شترمرغ. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) :
نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.
ازرقی.
|| واحد نعام ، به معنی یک شترمرغ. || پالان ، یا پائین آن . ( منتهی الارب ). الرحل ، و قیل ما تحته. رجوع به معنی بعدی شود. || پا، و گفته اند شکم پا . ( از اقرب الموارد ). رجل. پا. ( متن اللغة ). پای. رجل. || ساق . ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). || استخوان ساق . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || رگی است در پای . ( مهذب الاسماء ) ( از متن اللغة ). || زیر قدم . ( منتهی الارب ).آنچه زیر قدم است. ( از متن اللغة ). || دماغ اسب یا دهن اسب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). پوشش دماغ. ( منتهی الارب ). پوستی که دماغ را پوشاند. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || آبکش تا که بر سر چاه باشد. ( منتهی الارب ). || چوب میان بکره. ( مهذب الاسماء ). چوبی که بکره را از آن درآویزند. ( فرهنگ خطی ). چوبی که بر دو دیواره اطراف چاه [ : زربوقین ] نهند. ( ازاقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و بکره را بدان آویزند. ( از متن اللغة ). || آن دیوار که بر دوسوی چاه [ بود ]: نعامتان ؛ آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامة را بر آن نهند. ( از متن اللغة ). رجوع به معنی بالا شود. || چوبی بر دهانه چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبة علی فم البئرتقوم علیها السواقی. ( متن اللغة ). || سنگ بلند برآمده در اندرون چاه. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صخره برآمده در تک چاه. ( از اقرب الموارد ). سنگ برآمده در چاه. ( از متن اللغة ). || چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. ( ناظم الاطباء ). || سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. ( منتهی الارب ). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || دشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مفازة. ( اقرب الموارد ). بیابان. ( ناظم الاطباء ). || العلم المرفوع ؛ نشان برپاکرده. ( اقرب الموارد ). || نشان راه. ( منتهی الارب ). نشان که در بیابان بود. ( مهذب الاسماء ). نشان که در راهها نصب کنند. ( ناظم الاطباء ). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. ( از متن اللغة ). || راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). طریق. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || شاه راه. ( مهذب الاسماء ). راه روشن. ( فرهنگ خطی ). محجة واضحة. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || پیک شتابان . ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل. ( از متن اللغة ). پیک و قاصد شتابان. ( ناظم الاطباء ). || جماعت قوم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). گروهی مردمان. ( مهذب الاسماء ). || نفس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).شخص کل الانسان نعامته. ( متن اللغة ). || تاریکی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). ظلمت. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || نادانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جهل. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). || اکرام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). || شادمانی. خورسندی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فرح. سرور. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || دراز، از زنان و درختان و جز آن. ( از متن اللغة ). || عقل. ( ناظم الاطباء ). گویند: هو خفیف النعامة؛ ای خفیف العقل. ( متن اللغة ). || گویند: افعل ذلک نعامة عین ؛ بکنم آن به سر و چشم. ( مهذب الاسماء ). رجوع به نَعام َ، نُعام َ، نِعام َ شود. || جاء کالنعامة؛ رجع خائباً. ( اقرب الموارد ). || انت کصاحبةالنعامة؛ این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقة اعتماد کند. ( ناظم الاطباء ).

نعامة. [ ن َ م َ ] (ع اِ) شترمرغ . (غیاث اللغات ) (دهار) :
نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.

ازرقی .


|| واحد نعام ، به معنی یک شترمرغ . || پالان ، یا پائین آن . (منتهی الارب ). الرحل ، و قیل ما تحته . رجوع به معنی بعدی شود. || پا، و گفته اند شکم پا . (از اقرب الموارد). رجل . پا. (متن اللغة). پای . رجل . || ساق . (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || استخوان ساق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || رگی است در پای . (مهذب الاسماء) (از متن اللغة). || زیر قدم . (منتهی الارب ).آنچه زیر قدم است . (از متن اللغة). || دماغ اسب یا دهن اسب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). پوشش دماغ . (منتهی الارب ). پوستی که دماغ را پوشاند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || آبکش تا که بر سر چاه باشد. (منتهی الارب ). || چوب میان بکره . (مهذب الاسماء). چوبی که بکره را از آن درآویزند. (فرهنگ خطی ). چوبی که بر دو دیواره ٔ اطراف چاه [ : زربوقین ] نهند. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). و بکره را بدان آویزند. (از متن اللغة). || آن دیوار که بر دوسوی چاه [ بود ]: نعامتان ؛ آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامة را بر آن نهند. (از متن اللغة). رجوع به معنی بالا شود. || چوبی بر دهانه ٔ چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبة علی فم البئرتقوم علیها السواقی . (متن اللغة). || سنگ بلند برآمده در اندرون چاه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صخره ٔ برآمده در تک چاه . (از اقرب الموارد). سنگ برآمده در چاه . (از متن اللغة). || چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. (ناظم الاطباء). || سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. (منتهی الارب ). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مفازة. (اقرب الموارد). بیابان . (ناظم الاطباء). || العلم المرفوع ؛ نشان برپاکرده . (اقرب الموارد). || نشان راه . (منتهی الارب ). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان که در راهها نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. (از متن اللغة). || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طریق . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || شاه راه . (مهذب الاسماء). راه روشن . (فرهنگ خطی ). محجة واضحة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || پیک شتابان . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل . (از متن اللغة). پیک و قاصد شتابان . (ناظم الاطباء). || جماعت قوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). گروهی مردمان . (مهذب الاسماء). || نفس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).شخص کل الانسان نعامته . (متن اللغة). || تاریکی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ظلمت . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || نادانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جهل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || اکرام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || شادمانی . خورسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرح . سرور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || دراز، از زنان و درختان و جز آن . (از متن اللغة). || عقل . (ناظم الاطباء). گویند: هو خفیف النعامة؛ ای خفیف العقل . (متن اللغة). || گویند: افعل ذلک نعامة عین ؛ بکنم آن به سر و چشم . (مهذب الاسماء). رجوع به نَعام َ، نُعام َ، نِعام َ شود. || جاء کالنعامة؛ رجع خائباً. (اقرب الموارد). || انت کصاحبةالنعامة؛ این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقة اعتماد کند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. [عربی: نَعامَة، جمع: نَعام و نَعامات و نَعائِم] (زیست شناسی ) شترمرغ.
۲. نفس.
۳. ظلمت.
۴. فرح، سرور.
۵. اکرام.
۶. راه آشکار.
۷. علامتی که در کنار راه برای راهنمایی برپا کنند.
۸. گروهی از مردم.

دانشنامه عمومی

نعامه (شهر). نعامه (به عربی: النعامة) یک شهرداری در الجزایر است که در استان نعامه واقع شده است. نعامه ۸٬۲۵۶ نفر جمعیت دارد و ۱٬۱۷۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

پیشنهاد کاربران

هو
در زبان عربی به شتر مرغ اطلاق میشود.


کلمات دیگر: