کلمه جو
صفحه اصلی

فظ

عربی به فارسی

تلفظ کردن , رسما بيان کردن , ادا کردن


تند , پرتگاه دار , سراشيبي , ناگهان , ناگهاني , بيخبر , درشت , جداکردن , خشن , بي نزاکت , دهاتي , بي ادب , بي ادبانه , سيل زده کردن , از اب پوشانيدن , زير سيل پوشاندن , اشباع کردن , عوامانه , عاميانه , پست , رکيک , مبتذل


فرهنگ فارسی

رمز فظاهر

فرهنگ معین

(فَ ظّ ) [ ع . ] (ص . ) درشت خو و بدزبان .

لغت نامه دهخدا

فظ. [ ف َظظ ] ( ع ص ) مرد درشت خوی بدخوی سنگدل بدزبان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). درشتخوی. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || ( اِ ) آب شکنبه که در بیابان بی آب ، شکم شتر کفانیده ، سرگین افشارده بخورند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) بیفشاردن آب شکنبه را. ( منتهی الارب ).

فظ. [ ف َ ] ( رمز ) رمز فظاهرٌ. ( یادداشت مؤلف ).

فظ. [ ف َ ] (رمز) رمز فظاهرٌ. (یادداشت مؤلف ).


فظ. [ ف َظظ ] (ع ص ) مرد درشت خوی بدخوی سنگدل بدزبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درشتخوی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِ) آب شکنبه که در بیابان بی آب ، شکم شتر کفانیده ، سرگین افشارده بخورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) بیفشاردن آب شکنبه را. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: