with a pockmarked face
مجدر
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مجدر
زشت، مجدر، ابلهای، وابسته به ابله
فرهنگ فارسی
آبله دار، آبله رو، کسی که آبله در آورده
( اسم ) ۱ - آنکه دچار آبله شده آبله رو آبله دار . ۲ - بشکل صورت آبله دار .
دهی از شهرستان هرو آباد
( اسم ) ۱ - آنکه دچار آبله شده آبله رو آبله دار . ۲ - بشکل صورت آبله دار .
دهی از شهرستان هرو آباد
فرهنگ معین
(مُ جَ دَّ ) [ ع . ] (اِمف ) ۱ - آبله رو، آبله دار. ۲ - به شکل صورت آبله دار.
لغت نامه دهخدا
مجدر. [ م ُ ج َدْ دَ ] ( ع ص ) آبله زده. ( دهار ). آبله برآمده. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). چیچک برآورده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیچک برآورده و آنکه آبله در آبله داشته باشد. ( آنندراج ). آبله رو. آبله نشان. آبله ناک. آبله دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دارای نقش و شکل آبله :
خاک درت از سجده احرار مجدر
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.
و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش.
مجدر. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. ( ناظم الاطباء ).
مجدر. [ م َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گیوی است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 669 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
خاک درت از سجده احرار مجدر
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 28 ).
از اشکشان چو سیب گذرها منقطش و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش.
خاقانی.
بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. ( جهانگشای جوینی ). || مجازاً به معنی منقش ، این صیغه اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جَدَر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).مجدر. [ م ُ دَ ] ( ع ص ) زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. ( ناظم الاطباء ).
مجدر. [ م َ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گیوی است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 669 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
مجدر. [ م ُ ج َدْ دَ ] (ع ص ) آبله زده . (دهار). آبله برآمده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). چیچک برآورده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیچک برآورده و آنکه آبله در آبله داشته باشد. (آنندراج ). آبله رو. آبله نشان . آبله ناک . آبله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارای نقش و شکل آبله :
خاک درت از سجده ٔ احرار مجدر
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.
از اشکشان چو سیب گذرها منقطش
و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش .
بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً به معنی منقش ، این صیغه ٔ اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جَدَر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
خاک درت از سجده ٔ احرار مجدر
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 28).
از اشکشان چو سیب گذرها منقطش
و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش .
خاقانی .
بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً به معنی منقش ، این صیغه ٔ اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جَدَر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
مجدر. [ م ُ دَ ] (ع ص ) زمین جدرناک و آن گیاهی است که در ریگ روید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جایی که در آن گیاه جدر فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جایی که در آن مردمان را چیچک فرا گیرد. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو.
دانشنامه عمومی
مختصات: ۳۷°۵۴′۰۴″شمالی ۴۸°۲۶′۳۹″شرقی / ۳۷٫۹۰۱۱۱۱°شمالی ۴۸٫۴۴۴۱۶۷°شرقی / 37.901111; 48.444167
فهرست روستاهای شهرستان کوثر
فهرست روستاهای ایران
مجدر روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان کوثر، بخش مرکزی، دهستان سنجبد شمالی قرار دارد.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این روستا ۳۳۲ نفر با ۶۰ خانوار بوده است.
فهرست روستاهای شهرستان کوثر
فهرست روستاهای ایران
مجدر روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان کوثر، بخش مرکزی، دهستان سنجبد شمالی قرار دارد.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این روستا ۳۳۲ نفر با ۶۰ خانوار بوده است.
wiki: استان اردبیل در کشور ایران واقع در ۳۱ کلیومتری شهرستان خلخال در این روستا معادن مس و طلا کشف شده است.
wiki: مجدر (خلخال)
کلمات دیگر: