ریخن. [ خ ِ ] ( ص نسبی ) ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. ( یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). آنکه بسیار سرگین میزد. ( لغت فرس اسدی ). آنچه به ریخ بیالاید. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند ( از انسان یا حیوان ). ( فرهنگ فارسی معین ). شکم نرم شده. ( صحاح الفرس ) :
یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید
چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن.
رودکی ( از آنندراج ).
چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر
همی تراشد آلایش از سرین به سرو.
سوزنی.