رو گرفت , روبرداري کردن , تکه , پاره , قراضه , عکس يا قسمتي از کتاب يا روزنامه که بريده شده , ته مانده , ماشين الا ت اوراق , اشغال , جنگ , نزاع , اوراق کردن , هرزدادن , حرام کردن , بيهوده تلف کردن , نيازمند کردن , بي نيرو و قوت کردن , ازبين رفتن , باطله , زاءد , اتلا ف
نفایه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
چیزی که آنراازچیزدیگربواسطه پستی آن جداکنند، ودوربیندازند، پست وزبون، نفاوه هم میگویند، تیره وتاریک، تاریک بودن
( اسم ) ۱ - هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود . ۲ - نبهره ناسره . همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای : بل هم اضل . ( حدیقه .مد.۶۷۸ ) جمع : نفایات .
( اسم ) ۱ - هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود . ۲ - نبهره ناسره . همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای : بل هم اضل . ( حدیقه .مد.۶۷۸ ) جمع : نفایات .
فرهنگ معین
(نُ یا نَ یِ ) [ ع . نفایة ] (اِ. ) ۱ - هرچیزی که آن را به سبب پستی و بی قیمتی از چیز دیگر جدا کرده و به دور اندازند. ۲ - نبهره ، ناسره .
لغت نامه دهخدا
( نفایة ) نفایة. [ ن َ/ ن ُ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) نفائة . ردی. ( دستوراللغة ). چیز بلایه و ردی. || بقیه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باقی مانده چیزی. ( از متن اللغة ). || رانده دورکرده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رجوع به نفاء شود. || به معنی سیم ناسره نیز آمده است. ( آنندراج ). در عربی زر ناسره را گویند. ( جهانگیری ). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. ( برهان قاطع ). رجوع به نفایه شود.
نفایه. [ ن َ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، ص ) پول قلب ناسره. ( ناظم الاطباء ). نبهره. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود :
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
چون نکوبنگری گرفتار است.
ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم.
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
نفایه. [ ن َ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، ص ) پول قلب ناسره. ( ناظم الاطباء ). نبهره. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود :
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
فرخی.
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
انوری ( از جهانگیری ).
|| نفایة. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاة و نفاء و نفایة شود : خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی.
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
ناصرخسرو.
عقل در دست این نفایه گروه چون نکوبنگری گرفتار است.
ناصرخسرو.
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
ناصرخسرو.
مباد دین هدی را چنان نفایه امام نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم.
سوزنی.
اگر چه قمع آن... نفایه خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. ( از المضاف الی بدایع الازمان ص 37 ). || سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. ( آنندراج ). تیره رنگ و سیاه فام. ( برهان قاطع ). نفام. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ). رجوع به نفام شود : باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری.
نفایه . [ ن َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص ) پول قلب ناسره . (ناظم الاطباء). نبهره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود :
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک
نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
|| نفایة. بلایه . ردی . پست ناکس . نبهره . مقابل خیاره . رجوع به نفاة و نفاء و نفایة شود :
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
عقل در دست این نفایه گروه
چون نکوبنگری گرفتار است .
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش
ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن .
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم .
اگر چه قمع آن ... نفایه ٔ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است . (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37). || سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج ). تیره رنگ و سیاه فام . (برهان قاطع). نفام . (جهانگیری ) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود :
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه .
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
فرخی .
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک
نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
انوری (از جهانگیری ).
|| نفایة. بلایه . ردی . پست ناکس . نبهره . مقابل خیاره . رجوع به نفاة و نفاء و نفایة شود :
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی .
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
ناصرخسرو.
عقل در دست این نفایه گروه
چون نکوبنگری گرفتار است .
ناصرخسرو.
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش
ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن .
ناصرخسرو.
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم .
سوزنی .
اگر چه قمع آن ... نفایه ٔ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است . (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37). || سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج ). تیره رنگ و سیاه فام . (برهان قاطع). نفام . (جهانگیری ) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود :
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه .
منوچهری .
نفایة. [ ن َ/ ن ُ ی َ ] (ع ص ، اِ) نفائة . ردی . (دستوراللغة). چیز بلایه و ردی . || بقیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باقی مانده ٔ چیزی . (از متن اللغة). || رانده ٔ دورکرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به نفاء شود. || به معنی سیم ناسره نیز آمده است . (آنندراج ). در عربی زر ناسره را گویند. (جهانگیری ). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. (برهان قاطع). رجوع به نفایه شود.
فرهنگ عمید
۱. تیره و تاریک.
۲. تیره رنگ.
۳. (اسم مصدر ) تیرگی.
۱. چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسره.
۲. (اسم، صفت ) پَست، زبون: با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو: ۷ ).
۳. (اسم ) سخن ناشایست.
۲. تیره رنگ.
۳. (اسم مصدر ) تیرگی.
۱. چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسره.
۲. (اسم، صفت ) پَست، زبون: با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو: ۷ ).
۳. (اسم ) سخن ناشایست.
۱. تیره و تاریک.
۲. تیرهرنگ.
۳. (اسم مصدر) تیرگی.
۱. چیزی که آن را بهواسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند؛ ناسره.
۲. (اسم، صفت) پَست؛ زبون: ◻︎ با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو: ۷).
۳. (اسم) سخن ناشایست.
پیشنهاد کاربران
زباله
کلمات دیگر: