( اسم ) ۱ - جمع نعامه شترمرغان : هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آتشین آهن خورم . ( خاقانی .سج. ۲ ) ۲۵٠ - بجای نعم ( جمع نعمت ) بکار رفته و از لحاظ صرفی غلط است .
نعایم
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(نَ یِ ) [ ع . ] (اِ. ) ج نعامة . شتر مرغان . بیستمین منزل از منازل قمر.
لغت نامه دهخدا
نعایم. [ ن َ ی ِ ] ( ع اِ ) نعائم. شترمرغان. ج ِ نعامة، به معنی شترمرغ :
چون زبانی اندر آتش چون سلحفاة اندر آب
چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن.
وز حریصی چون نعایم آهن و آتش خورم.
نعایم پیش او چون چار خاطب
به پیش چار خاطب چار مؤذن.
بلده دوسه دست کرده قایم.
چون زبانی اندر آتش چون سلحفاة اندر آب
چون نعایم در بیابان چون بهایم در قرن.
منوچهری.
هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آهن و آتش خورم.
خاقانی.
رجوع به نعائم شود. || ( اِخ ) منزل بیستم از منازل قمر. نعام. نعائم. رجوع به نعائم شود : نعایم پیش او چون چار خاطب
به پیش چار خاطب چار مؤذن.
منوچهری.
با صادر و وارد نعایم بلده دوسه دست کرده قایم.
نظامی.
نعائم. [ ن َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ نعامة، به معنی شترمرغ. رجوع به نعامة شود. || ( اِخ ) نعام. ( متن اللغة ) ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). نام منزل بیستم از منازل قمر وآن چهار ستاره است به شکل مربع در برج قوس که به زحل نسبتی دارد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از صراح اللغة ). از منازل قمر است و آن هشت ستاره است در مجره به شکل تختی معوج ، و گفته اند چهار ستاره آن در مجره است که وارده نامیده می شوند، و چهار دیگر خارج از مجره است که صادره نام دارند. ( از معجم متن اللغة ) ( ازتاج العروس ، از صحاح و المحکم ) . از نجوم منازل قمر، و آن هشت کوکب است ، چهاراز آنها نورانی یمانی هستند بر شکل مربع، که وارده نامیده می شوند به معنی فرودآینده و بدان سبب آنها راوارده گفته اند که در نزدیکی مجره شباهت دارند به شترمرغ هائی که بر سر نهر آبی درآیند، و چهار دیگر را نعائم صادره گویند، چه آنان از مجره دورند و شبیه اند به شترمرغهائی که به نهر آب فرودآمده سپس از آن خارج شده اند . ( از صبح الاعشی ج 2 ص 161 ). نعایم هشت ستاره است روشن چهار در مجره وچهار بر کنار هر چهار بر شکل مربعی مختلف الاضلاع. ( یواقیت العلوم ص 237 ). رجوع به نعایم شود :
نعائم پیش او چون چار خاطب
به پیش چار خاطب چار مؤذن.
نعائم پیش او چون چار خاطب
به پیش چار خاطب چار مؤذن.
منوچهری.
کلمات دیگر: