(فَ لْ غَ ) (اِ. ) پرچین ، خاربست .
فلغند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فلغند. [ ف ُ غ ُ / ف َ غ َ ] ( اِ ) خاربستی که دور دیوار باغ و مزرعه کنند. پرچین. ( فرهنگ فارسی معین ). پرچین بود که بر سر دیوار کنند. ( یادداشت مؤلف ). پرچین دیوار باشد. ( اسدی ) :
تا نکردی خاک رابا آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند.
تا نکردی خاک رابا آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
طیان.
سیم به منقار غلبه ، صبر نماندم غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند.
ابوالعباس.
|| جا و محل خطرناکی را هم گفته اند از دریا که کشتی را در آن خطر عظیم است ، و آن را به عربی فم الاسد خوانند. ( برهان ).فرهنگ عمید
= پرچین٢: تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۱۴ ).
کلمات دیگر: