( گوهر آگین ) ۱ - آنچه که در آن جواهر نشانده باشند گوهر نشان مرصع : همان طشت زرین و سیمین بدی چو زرین بدی گوهر آگین بدی . ۲ - مرد شجاع دلاور .
گوهراگین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( گوهرآگین ) گوهرآگین. [ گ َ / گُو هََ ] ( ص مرکب )گوهرنشان. هرچیز که در آن جواهر نشانده باشند. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). مرصع به گوهر. پر از گوهر. آراسته به گوهر :
چو پخته شود تلخ شیرین شود
به دانش سخن گوهرآگین شود.
چو زرین بدی گوهرآگین بدی.
همان هریکی گوهرآگین بدی.
سوی خانه گوهرآگین برند.
ثنای میرعالم یوسف بن ناصرالدین را.
زده بر میان گوهرآگین کمر
درآورده پولاد هندی به سر.
زده بر میان گوهرآگین کمر.
فکنده حلقه های زلف بر دوش.
زلفش چو کمند تاب داده.
چو پخته شود تلخ شیرین شود
به دانش سخن گوهرآگین شود.
ابوشکور.
همان طشت زرین و سیمین بدی چو زرین بدی گوهرآگین بدی.
فردوسی.
رکابش دو زرین دوسیمین بدی همان هریکی گوهرآگین بدی.
فردوسی.
که او را به مشکوی زرین برندسوی خانه گوهرآگین برند.
فردوسی.
همی بر تو شفیع آرم ثنای گوهرآگین راثنای میرعالم یوسف بن ناصرالدین را.
فرخی.
ده غلام و ده کنیز ترک... و بر اسبانی سوار بودند که زین های گوهرآگین داشتند. ( تاریخ سیستان ).زده بر میان گوهرآگین کمر
درآورده پولاد هندی به سر.
نظامی.
بر اورنگ زر شد شه تاجورزده بر میان گوهرآگین کمر.
نظامی.
نهاده گوهرآگین حلقه در گوش فکنده حلقه های زلف بر دوش.
نظامی.
لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده.
سعدی.
|| کنایه از مردم شجاع و دلاور و پهلوان باشد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( بهارعجم ) ( شعوری ).فرهنگ عمید
( گوهرآگین ) آنچه در آن جواهر نشانده باشند.
کلمات دیگر: