کلمه جو
صفحه اصلی

کلیدان

فرهنگ فارسی

کلیه دان، قفل، کلون، کلیدانه هم گفته شده
( اسم ) آلت بستن و گشادن در علق : دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار . ( محمود قتالی )

لغت نامه دهخدا

کلیدان . [ ک َ ] (اِ) کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان ). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج ). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء).


کلیدان. [ ک َ ] ( اِ ) کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. ( برهان ). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. ( آنندراج ). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. ( ناظم الاطباء ).

کلیدان. [ ک ِ ] ( اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ. ( آنندراج ). کلیددان. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مِغلاق. کظیم. مِعنَک. ( منتهی الارب ) :
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طیان.
همه آویخته از دامن دعوی دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی ( از گنج بازیافته ص 32 ).
زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بی هده چو کلیدان بی کده.
( لغت فرس چ اقبال ص 434 ).
کانکه شد پاسبان خانه و زر
چون کلیدان بماند از پس در.
سنائی.
اندرین کوچه خانه ای باید
ور کلیدان به چپ بود شاید.
سنائی.
چرخ مقرنس نمای ، کلبه میمون اوست
نعش فلک تختهاش ، قطب کلیدان او.
خاقانی.
حجره دل را کز کعبه وحدت اثر است
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم.
خاقانی.
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است.
خاقانی.
هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی. ( تذکرة الاولیاء ).و رجوع به کَلیدان شود. || و قفل را نیز گفته اند. ( برهان ). قفل. ( ناظم الاطباء ). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل. ( آنندراج ) :
دهان تو کلیدانی است هموار
زبان تو کلید آن ، نگهدار.
محمود قتالی ( از انجمن آرا ذیل اسکندان ).

کلیدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ . (آنندراج ). کلیددان . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). کلیدانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مِغلاق . کظیم . مِعنَک . (منتهی الارب ) :
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده .

طیان .


همه آویخته از دامن دعوی دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ .

قریعالدهر.


دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه .

لبیبی (از گنج بازیافته ص 32).


زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بی هده چو کلیدان بی کده .

(لغت فرس چ اقبال ص 434).


کانکه شد پاسبان خانه و زر
چون کلیدان بماند از پس در.

سنائی .


اندرین کوچه خانه ای باید
ور کلیدان به چپ بود شاید.

سنائی .


چرخ مقرنس نمای ، کلبه ٔ میمون اوست
نعش فلک تختهاش ، قطب کلیدان او.

خاقانی .


حجره ٔ دل را کز کعبه ٔ وحدت اثر است
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم .

خاقانی .


پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است .

خاقانی .


هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی . (تذکرة الاولیاء).و رجوع به کَلیدان شود. || و قفل را نیز گفته اند. (برهان ). قفل . (ناظم الاطباء). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل . (آنندراج ) :
دهان تو کلیدانی است هموار
زبان تو کلید آن ، نگهدار.

محمود قتالی (از انجمن آرا ذیل اسکندان ).




فرهنگ عمید

۱. = قفل
۲. = کلون


کلمات دیگر: