نفاخ
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
باد دار، نفاخ، نفخ دار، با طمطراق، پر اب و تاب
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱ - پر باد . ۲ - هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند . توضیح نفاخ بتشدید فائ مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
ورم که از بیماری حادث شود ٠
ورم که از بیماری حادث شود ٠
لغت نامه دهخدا
نفاخ. [ ن ُ ] ( ع اِ )آماس شکم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
نفاخ. [ ن ُف ْ فا ] ( ع اِ ) ورم که از بیماری حادث شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( از متن اللغة ).
نفاخ. [ ن َف ْ فا ] ( از ع ، ص ) بادبز. ( مهذب الاسماء ). دمنده. نفاث.( یادداشت مؤلف ). || پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. ( ناظم الاطباء ). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام. ( یادداشت مؤلف ). هرچه در او رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شود، خواه در معده و امعاء مثل میوه ها، و خواه در عروق مانند مغزها و اکثر تخم ها. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
نفاخ. [ ن ُف ْ فا ] ( ع اِ ) ورم که از بیماری حادث شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ) ( از متن اللغة ).
نفاخ. [ ن َف ْ فا ] ( از ع ، ص ) بادبز. ( مهذب الاسماء ). دمنده. نفاث.( یادداشت مؤلف ). || پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. ( ناظم الاطباء ). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام. ( یادداشت مؤلف ). هرچه در او رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شود، خواه در معده و امعاء مثل میوه ها، و خواه در عروق مانند مغزها و اکثر تخم ها. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
نفاخ . [ ن َف ْ فا ] (از ع ، ص ) بادبز. (مهذب الاسماء). دمنده . نفاث .(یادداشت مؤلف ). || پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. (ناظم الاطباء). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام . (یادداشت مؤلف ). هرچه در او رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شود، خواه در معده و امعاء مثل میوه ها، و خواه در عروق مانند مغزها و اکثر تخم ها. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
نفاخ . [ ن ُ ] (ع اِ)آماس شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
نفاخ . [ ن ُف ْ فا ] (ع اِ) ورم که از بیماری حادث شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از متن اللغة).
فرهنگ عمید
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود.
کلمات دیگر: