سرباز وظيفه , مشمول نظام کردن , تازه سرباز , کارمند تازه , نو اموز استخدام کردن , نيروي تازه گرفتن , حال امدن
مجند
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مجند. [ م ُ ج َن ْ ن ِ ] (ع ص ) گردکننده ٔ لشکر. (آنندراج ). کسی که لشکر گرد می آورد. (از ناظم الاطباء).
مجند.[ م ُ ج َن ْ ن َ ] ( ع ص ) لشکر گردکرده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سپاه گردکرده و عرضه داده. ( ناظم الاطباء ). گردکرده. ( لشکر، سپاه ). گردشده. فراهم آمده. مجموع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مجند. [ م ُ ج َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) گردکننده لشکر. ( آنندراج ). کسی که لشکر گرد می آورد. ( از ناظم الاطباء ).
مجند. [ م ُ ج َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) گردکننده لشکر. ( آنندراج ). کسی که لشکر گرد می آورد. ( از ناظم الاطباء ).
مجند.[ م ُ ج َن ْ ن َ ] (ع ص ) لشکر گردکرده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپاه گردکرده و عرضه داده . (ناظم الاطباء). گردکرده . (لشکر، سپاه ). گردشده . فراهم آمده . مجموع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده.
کلمات دیگر: