(صفت ) ۱ - پاشند. گوهر نثار کنند. جواهر : اگر سخاوت باید کفش بروز عطا چو بحر گوهر پاش است و ابر زرافشان . ( فرخی ) ۲ - بارنده ( قطرات ) . ۳ - فصیح و بلیغ : گر شکافی بمعرفت همه موی ور زبان تو هست گوهر پاش ... ( عطار )
گوهرپاش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گوهرپاش. [ گ َ / گُو هََ ] ( نف مرکب ) پاشنده گوهر. نثارکننده گوهر. گوهرریز. گوهربار :
اگر سخاوت باید کفش به روز عطا
چو بحر گوهرپاش است وابر زرافشان.
گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.
گر شکافی به معرفت همه موی
ور زبان تو هست گوهرپاش
یک سر موی بیش و کم نشود
ز آنچه بنگاشت در ازل نقاش.
اگر سخاوت باید کفش به روز عطا
چو بحر گوهرپاش است وابر زرافشان.
فرخی.
|| کنایه از بارنده است : گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.
فرخی.
|| کنایه از فصیح و بلیغ باشد : گر شکافی به معرفت همه موی
ور زبان تو هست گوهرپاش
یک سر موی بیش و کم نشود
ز آنچه بنگاشت در ازل نقاش.
عطار.
فرهنگ عمید
پاشندۀ گوهر، گوهرافشان.
کلمات دیگر: