battle, campaign, contend, fight, strive, struggle, war
جنگیدن
فارسی به انگلیسی
to fight, to wage war, to quarrel
fight(ing)
فارسی به عربی
معرکة
مترادف و متضاد
جنگ کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن
جنگیدن
فرهنگ فارسی
جنگ کردن، نبردکردن، جنگ کننده
( مصدر ) ( جنگید جنگد خواهد جنگید بجنگ جنگنده جنگیده ) جنگ کردن رزم کردن پیکارکردن .
( مصدر ) ( جنگید جنگد خواهد جنگید بجنگ جنگنده جنگیده ) جنگ کردن رزم کردن پیکارکردن .
فرهنگ معین
(جَ دَ ) (مص ل . ) نبرد کردن ، رزم کردن .
فرهنگ عمید
جنگ کردن، نبرد کردن.
پیشنهاد کاربران
محاربه
رزم پیمودن ؛رزم کردن :
مرا نیز هنگام آسودن است
ترا رزم بدخواه پیمودنست.
فردوسی.
مرا نیز هنگام آسودن است
ترا رزم بدخواه پیمودنست.
فردوسی.
جُنگیدَن = گرداوریدن.
کلمات دیگر: