مترادف مک : درست، تمام، کامل، سرراست، زوبین، نیزه کوچک، مطرد
مک
مترادف مک : درست، تمام، کامل، سرراست، زوبین، نیزه کوچک، مطرد
فارسی به انگلیسی
neither more nor less
clear, cool, dead, flat, just, suck
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
درست، تمام، کامل
سرراست
زوبین، نیزهکوچک، مطرد
۱. درست، تمام، کامل
۲. سرراست
۳. زوبین، نیزهکوچک، مطرد
فرهنگ فارسی
درست تمام کامل : [ فلان مک نود و پنج کیلو وزن دارد.]
مکیدن مک المخ مکا میکد همه مغز استخوان را . یا نهایت طلبکاری از وام دار و مسامحه نکردن .
فرهنگ معین
(مَ) (اِ.) یک بار مکیدن .
(مُ) (ق .) (عا.) درست ، تمام ، کامل .
(مُ ) (ق . ) (عا. ) درست ، تمام ، کامل .
لغت نامه دهخدا
یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سالخورده تا طفل شیرمک.
مک. [ م ِ ] ( اِمص ، اِ ) عمل مکیدن. هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند : وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). و رجوع به ماده قبل شود.
- مک زدن ؛ مکیدن. بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
مک. [ م ُ / م َ ] ( اِ ) مِطَرد و آن نیزه کوتاه است که بدان صید کنند. ( السامی فی الاسامی ). به معنی زوبین است و آن نیزه ای باشد کوچک که عربان مطرد خوانند. ( برهان ). زوبین. ( فرهنگ رشیدی ). ژوبین که حربه ای است برای جنگ که عربان مطرد گویند. ( آنندراج ). زوبین و نیزه کوچک. ( ناظم الاطباء ). زوبین را گویند. ( جهانگیری ) :
بادا خلیده دیده شوخت به زخم خار
وانگاه سفته سینه شومت به نوک مک.
مک. [ م ُ ] ( ق ) در تداول عامه ، درست راست. اَنگ : ریگ را انداخت مک خورد به لاله گوش فلان ، یعنی انگ خورد به... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود : این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). تمام. کامل. بدون کم و زیاد.
مک. [ م َک ک ] ( ع مص ) مکیدن. ( تاج المصادر ) ( المصادر زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را. ( از اقرب الموارد ). || ریخ زدن. فضله انداختن. مک بسلحه ؛ ریخ زد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).مک الطائر بسلحه ؛ مرغ فضله انداخت. || نهایت طلبکاری از وام دار و مسامحه نکردن. ( از اقرب الموارد ). || هلاک گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کم کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) ازدحام. بَک . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ازدحام ، مانند بَک و گویند مکه به جهت ازدحام مردم در آن چنین نامیده شده است. ( از ذیل اقرب الموارد ).
یابد ز تو جواب نعم سائل نعم
از پیر سالخورده تا طفل شیرمک .
سوزنی .
مک . [ م َک ک ] (ع مص ) مکیدن . (تاج المصادر) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مک المخ مکاً؛ مکید همه مغز استخوان را. (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . فضله انداختن . مک بسلحه ؛ ریخ زد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).مک الطائر بسلحه ؛ مرغ فضله انداخت . || نهایت طلبکاری از وام دار و مسامحه نکردن . (از اقرب الموارد). || هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کم کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) ازدحام . بَک ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ازدحام ، مانند بَک ّ و گویند مکه به جهت ازدحام مردم در آن چنین نامیده شده است . (از ذیل اقرب الموارد).
مک . [ م ِ ] (اِمص ، اِ) عمل مکیدن . هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند : وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- مک زدن ؛ مکیدن . بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله ٔ لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
مک . [ م ُ ] (ق ) در تداول عامه ، درست راست . اَنگ : ریگ را انداخت مک خورد به لاله ٔ گوش فلان ، یعنی انگ خورد به ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود : این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). تمام . کامل . بدون کم و زیاد.
بادا خلیده دیده ٔ شوخت به زخم خار
وانگاه سفته سینه ٔ شومت به نوک مک .
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری ).
فرهنگ عمید
۱. = مکیدن
۲. مکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طفل شیرمک.
نیزۀ کوچک؛ زوبین.
۲. مکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): طفل شیرمک.
نیزۀ کوچک، زوبین.
دانشنامه عمومی
مکینتاش: یک مارک کامپیوتر شخصی متعلق به شرکت اپل
مک اواس (Mac OS): سیستم عامل های مکینتاش متعلق به شرکت اپل
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
میان قاریان در عدد آیات بعضی از سوره های قرآن مجید - بدون آن که در حروف و کلمات آیات زیادت یا نقصانی باشد -اختلاف است. «مک» علامت مکی، و در موردی است که قرای اهل مکه با اهل کوفه و شام و مدینه در آیه اختلاف دارند؛ مانند آخرین آیه سوره حج که قاریان مکه تا «مسلمین» را یک آیه و بخش بعدی را آیه دیگری شمرده اند؛ ولی دیگران هر دو بخش را آیه واحدی می دانند.شماره آیات اهل کوفه اصح اعداد است؛ زیرا مستند به امام علی علیه السّلام است.
عناوین مرتبط
شماره آیات ، رموز شماره آیات .
گویش مازنی
۱پوسته ی سرکچل ها ۲کبره ی زخم
تمام – کامل – درست وبه اندازه
۱شیری غلیظ و مقوی که پس از زاییدن گاو دوشیده شود ۲مایه ای ...
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
مَکَ= maka مِکران یا بلوچستان
مک : راست ؛ درست ؛سر راست
مک زدن : ( مکش ) : مکیدن؛