مترادف بله : ابله، ساده دل، کانا، کم خرد، کم هوش، کودن، نادان | آره، آری، بلی، نعم، ها
متضاد بله : عاقل | خیر، نه
yes
stupidity
OK, right, yea, uh-huh
آره، آری، بلی، نعم، ها ≠ خیر، نه
ابله، سادهدل، کانا، کمخرد، کمهوش، کودن، نادان ≠ عاقل
(بَ لِ) (ق .) آری ، بلی .
(بُ لْ) [ ع . ] ( اِ.) ابله ، کم خردان .
بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع اِ) نادانی . سلیم دلی . نیک نهادی . خوش خوئی . بی بدی . (منتهی الارب ). پائین تر و کمتر از حمق . (از دهار). بلاهت . بلاهة. || در اصطلاح علم اخلاق ، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت ، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83).
بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل ، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهة. بلاهت . || درماندن ، گویند بله عن حجته ؛ یعنی درماند از حجت آوردن . (منتهی الارب ).
میرنجات (از آنندراج ).
بله . [ ب َ هََ ] (ع اسم فعل ) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان ، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی : بله عمرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دست بدار. بگذار. (دهار). ترک کن . فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن . و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت . (منتهی الارب ). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب . (دهار). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است ، در تفسیر سوره ٔ سجده از بخاری ، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه ، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. (منتهی الارب ). جزء. || آری . || ما بلهُک ؛ چیست ترا. (منتهی الارب ). ترا چه میشود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
بله . [ ب ِ ل َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان . (فرهنگ لغات عامیانه ). چنین .
- اله و بله ؛ چنین و چنان .
- امثال :
بله دیگ بله چغندر ؛ مثل مرکب از کلمه ٔ بله ٔ ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی . گویند ترکی میگفت مسگران الکه ٔ ما دیگها سازند، هریک چندِ خانه ای . شنونده گفت در روستای ما چغندرها آید هریک همچندِ خرواری . ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند؟ گفت در دیگ مسگران الکه ٔ شما. (امثال و حکم دهخدا).
بله . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ اَبله . (منتهی الارب ). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت . (غیاث ): أکثر أهل الجنة البله ؛ حدیث است و منظور ابلهان در امر دنیا است بجهت کمی توجهشان بدان و حال آنکه در مورد آخرت خود زیرکند. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به بلهاء شود.
بلة. [ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) تری . (منتهی الارب ) (دهار). بلل . رطوبت .
- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. (منتهی الارب ). || تازگی . جوانی . (منتهی الارب ). طراوت و شباب و جوانی . (از اقرب الموارد). || بقیه ٔ مودت . (منتهی الارب ). باقی دوستی . (دهار) (از اقرب الموارد). || شکوفه ٔ درختان خاردار. (منتهی الارب ). واحد بَل ّ و آن شکوفه ٔ عضاه است . (از اقرب الموارد). || مومانندی که در گل برآید.(منتهی الارب ). «زغب » و پرزی که پس از شکوفه باشد. (از اقرب الموارد). || شکوفه ٔ عرفط. || شکوفه ٔ سمر، یا شهد آن . سمر، و گویند عسل آن .(از ذیل اقرب الموارد). || توانگری بعد فقر. || بقیه ٔ علف . (منتهی الارب ). || برقرظ، که نوعی از مغیلان است . (منتهی الارب ) (ازذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلة. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع اِ) تری و نمناکی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تری . (دهار). || خیر، ضد بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چرب زبانی . فصاحت . (منتهی الارب ). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف ، گویند ما أحسن بلته ،هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شهد درخت سمر. (منتهی الارب ). سمر، و یا عسل آن . (از ذیل اقرب الموارد). بَلّة. و رجوع به بلة شود.
بلة. [ ب ُل ْ ل َ ] (ع اِ) تری گیاه تر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بقیه ٔ علف . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || تازگی . جوانی . (منتهی الارب ). || رطوبت و تری : اِسقه علی بلته ؛ بر ابتلال و غمناکی آن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بقیه ٔ مودت . ج ، بِلال . و به معنی اخیرده صورت آمده است : بَلَلة. بِلول و بُلول . بُلّة. بَلالة یا بُلالة. بَلَلاة یا بُلَلاة. (منتهی الارب ): طویت فلانا علی بلالته و بلته و بللته ؛ تحمل او را کردم با وجود عیب و بدیی که در وی بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از دوستی در وی بود، و اصل آن اینست که مشک آب در حال تری و نمناکی پیچیده میشود و باعث گندگی و عفونت آن می گردد. (از اقرب الموارد).
بلة. [ ب ُل َ ] (ع اِ) پشتاره ٔ کلان از هیزم . (منتهی الارب ). بسته ٔ هیزم . || دسته ٔ سبزی . (ناظم الاطباء).
بلة. [ب ِل ْ ل َ ] (ع مص ) تر کردن به آب . (منتهی الارب ). مرطوب کردن . (از اقرب الموارد). || دادن و بخشیدن . (از اقرب الموارد). بَل ّ. و رجوع به بل شود.
آری؛ بلی.
ابله#NAME?