کلمه جو
صفحه اصلی

بله


مترادف بله : ابله، ساده دل، کانا، کم خرد، کم هوش، کودن، نادان | آره، آری، بلی، نعم، ها

متضاد بله : عاقل | خیر، نه

فارسی به انگلیسی

ok, right, yea, uh-huh, yes, righto, stupidity

yes


stupidity


OK, right, yea, uh-huh


فارسی به عربی

نعم

مترادف و متضاد

آره، آری، بلی، نعم، ها ≠ خیر، نه


ابله، ساده‌دل، کانا، کم‌خرد، کم‌هوش، کودن، نادان ≠ عاقل


yea (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

ay (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

aye (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

yes (لفظ)
بله، اری، بلی

فرهنگ فارسی

بلی، آری، آدم کودن وابله وکم عقل
( اسم ) جمع ابله کم خردان ساده دلان کانایان . توضیح در فارسی متداول بجای مفرد استعمال شود : فلان آدم بلهی است .
لفظ ترکی است به معنی چنان . چنین اله و بله چنین و چنان . بله دیگ بله چغندر مثل مرکب از کلم. بل. ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی . گویند ترکی می گفت مسگران الکه ما دیگها سازند هر یک چند خانه ای . شنونده گفت در روستای ما چغندر ها آید هر یک همچند خرواری . ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند گفت در دیگ مسگران الک. شما .

فرهنگ معین

(بَ لِ ) (ق . ) آری ، بلی .
(بُ لْ ) [ ع . ] ( اِ. ) ابله ، کم خردان .

(بَ لِ) (ق .) آری ، بلی .


(بُ لْ) [ ع . ] ( اِ.) ابله ، کم خردان .


لغت نامه دهخدا

بله. [ ب َ ل ِ ] ( از ع ، ق ) محرف بلی در تداول فارسی. بلی. آری. صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است. رجوع به بلی شود.
- بله سَتّار ؛ مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا رابه لفظ ستار یاد کنند و قسم بسیار می خورند. ( آنندراج ) :
گنه از بنده و بخشیدن عصیان با تست
بله ستار که ستاری رندان با تست.
میرنجات ( از آنندراج ).

بله. [ ب َ هََ ] ( ع اسم فعل ) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان ، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی : بله عمرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دست بدار. بگذار. ( دهار ). ترک کن. فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن. و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت. ( منتهی الارب ). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب. ( دهار ). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است ، در تفسیر سوره سجده از بخاری ، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه ، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. ( منتهی الارب ). جزء. || آری. || ما بلهُک ؛ چیست ترا. ( منتهی الارب ). ترا چه میشود. ( از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).

بله. [ ب َ ل َه ْ ] ( ع مص ) ابله شدن. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل ، و چنین شخصی را ابله گویند. ( از اقرب الموارد ). بَلاهة. بلاهت. || درماندن ، گویند بله عن حجته ؛ یعنی درماند از حجت آوردن. ( منتهی الارب ).

بله. [ ب َ ل َه ْ ] ( ع اِ ) نادانی. سلیم دلی. نیک نهادی. خوش خوئی. بی بدی. ( منتهی الارب ). پائین تر و کمتر از حمق. ( از دهار ). بلاهت. بلاهة. || در اصطلاح علم اخلاق ، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت ، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. ( از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83 ).

بله. [ ب ُ ] ( ع ص ) ج ِ اَبله. ( منتهی الارب ). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت. ( غیاث ): أکثر أهل الجنة البله ؛ حدیث است و منظور ابلهان در امر دنیا است بجهت کمی توجهشان بدان و حال آنکه در مورد آخرت خود زیرکند. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَلهاء. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به بلهاء شود.

بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع اِ) نادانی . سلیم دلی . نیک نهادی . خوش خوئی . بی بدی . (منتهی الارب ). پائین تر و کمتر از حمق . (از دهار). بلاهت . بلاهة. || در اصطلاح علم اخلاق ، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت ، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83).


بله . [ ب َ ل َه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). ضعیف گشتن عقل ، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهة. بلاهت . || درماندن ، گویند بله عن حجته ؛ یعنی درماند از حجت آوردن . (منتهی الارب ).


بله . [ ب َ ل ِ ] (از ع ، ق ) محرف بلی در تداول فارسی . بلی . آری . صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است . رجوع به بلی شود.
- بله سَتّار ؛ مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا رابه لفظ ستار یاد کنند و قسم بسیار می خورند. (آنندراج ) :
گنه از بنده و بخشیدن عصیان با تست
بله ستار که ستاری رندان با تست .

میرنجات (از آنندراج ).



بله . [ ب َ هََ ] (ع اسم فعل ) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان ، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی : بله عمرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دست بدار. بگذار. (دهار). ترک کن . فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن . و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت . (منتهی الارب ). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب . (دهار). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است ، در تفسیر سوره ٔ سجده از بخاری ، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه ، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. (منتهی الارب ). جزء. || آری . || ما بلهُک ؛ چیست ترا. (منتهی الارب ). ترا چه میشود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).


بله . [ ب ِ ل َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان . (فرهنگ لغات عامیانه ). چنین .
- اله و بله ؛ چنین و چنان .
- امثال :
بله دیگ بله چغندر ؛ مثل مرکب از کلمه ٔ بله ٔ ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی . گویند ترکی میگفت مسگران الکه ٔ ما دیگها سازند، هریک چندِ خانه ای . شنونده گفت در روستای ما چغندرها آید هریک همچندِ خرواری . ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند؟ گفت در دیگ مسگران الکه ٔ شما. (امثال و حکم دهخدا).


بله . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ اَبله . (منتهی الارب ). کم عقلان در امور دنیا و معاش نه در امور آخرت . (غیاث ): أکثر أهل الجنة البله ؛ حدیث است و منظور ابلهان در امر دنیا است بجهت کمی توجهشان بدان و حال آنکه در مورد آخرت خود زیرکند. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ج ِ بَلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به بلهاء شود.


بلة. [ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) تری . (منتهی الارب ) (دهار). بلل . رطوبت .
- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. (منتهی الارب ). || تازگی . جوانی . (منتهی الارب ). طراوت و شباب و جوانی . (از اقرب الموارد). || بقیه ٔ مودت . (منتهی الارب ). باقی دوستی . (دهار) (از اقرب الموارد). || شکوفه ٔ درختان خاردار. (منتهی الارب ). واحد بَل ّ و آن شکوفه ٔ عضاه است . (از اقرب الموارد). || مومانندی که در گل برآید.(منتهی الارب ). «زغب » و پرزی که پس از شکوفه باشد. (از اقرب الموارد). || شکوفه ٔ عرفط. || شکوفه ٔ سمر، یا شهد آن . سمر، و گویند عسل آن .(از ذیل اقرب الموارد). || توانگری بعد فقر. || بقیه ٔ علف . (منتهی الارب ). || برقرظ، که نوعی از مغیلان است . (منتهی الارب ) (ازذیل اقرب الموارد از لسان ).


بلة. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع اِ) تری و نمناکی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تری . (دهار). || خیر، ضد بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چرب زبانی . فصاحت . (منتهی الارب ). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف ، گویند ما أحسن بلته ،هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شهد درخت سمر. (منتهی الارب ). سمر، و یا عسل آن . (از ذیل اقرب الموارد). بَلّة. و رجوع به بلة شود.


بلة. [ ب ُل ْ ل َ ] (ع اِ) تری گیاه تر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بقیه ٔ علف . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || تازگی . جوانی . (منتهی الارب ). || رطوبت و تری : اِسقه علی بلته ؛ بر ابتلال و غمناکی آن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بقیه ٔ مودت . ج ، بِلال . و به معنی اخیرده صورت آمده است : بَلَلة. بِلول و بُلول . بُلّة. بَلالة یا بُلالة. بَلَلاة یا بُلَلاة. (منتهی الارب ): طویت فلانا علی بلالته و بلته و بللته ؛ تحمل او را کردم با وجود عیب و بدیی که در وی بود، یا با او مدارا کردم در حالی که بقیه ای از دوستی در وی بود، و اصل آن اینست که مشک آب در حال تری و نمناکی پیچیده میشود و باعث گندگی و عفونت آن می گردد. (از اقرب الموارد).


بلة. [ ب ُل َ ] (ع اِ) پشتاره ٔ کلان از هیزم . (منتهی الارب ). بسته ٔ هیزم . || دسته ٔ سبزی . (ناظم الاطباء).


بلة. [ب ِل ْ ل َ ] (ع مص ) تر کردن به آب . (منتهی الارب ). مرطوب کردن . (از اقرب الموارد). || دادن و بخشیدن . (از اقرب الموارد). بَل ّ. و رجوع به بل شود.


فرهنگ عمید

آری؛ بلی.


ابله#NAME?


= ابله
آری، بلی.

دانشنامه عمومی

بله (رومانی). شهر بله (به رومانیایی: Blaj) در شهرستان البه در کشور رومانی واقع شده است. جمعیت این شهر ۲۱٬۸۱۹ نفر است.
رومانی
فهرست شهرهای رومانی

واژه نامه بختیاریکا

( بِلِه * ) چوب خشک برخی از بته های خشک وکم پشت
ها
ها؛ اِرَی؛ هَرَی؛ هره

جدول کلمات

اره

پیشنهاد کاربران

شرم بر آنانی باد که به ما یاد دادند : آره نه ، بله
آره واژه ای پارسی است و به جای واژه عربی و زشت بله بکار ببریم

علاوه بر معانی که ثبت شده و دوستان مطرح کردند، در لهجه ایل عرب خمسه، بَلِّه به معنای تبدیل کردن و تعویض یک شیء به جای دیگری است.
مثال؛
بَلِّه هذ القرص = یعنی این قرص را عوض کنید و داروی دیگری به جای آن بدهید.
بعضا هم به جای بَلِّه از کلمه بَهدِلِه استفاده می کنند.

بله واژه عربی هست اری و اره پارسیست بهتره به جای بله از این دو واژه استفاده کنیم

بله به فراسوی میشود= oui

Yeap
بله با تاکید

بله شدن در خاطرات ناصر الدین شاه یعنی چه؟
مثلا:انیس الدوله بله شد
شیرازی کوچیکه بله شد
معصومه بله شد.
یوشی بله شد.
خلاصه شخص ایشان هر شب در میان یکی را بله مینموده است ؛ این یعنی چه ؟

Yes


کلمات دیگر: