مترادف قرحه : جراحت، قرح
قرحه
مترادف قرحه : جراحت، قرح
فارسی به انگلیسی
ulcer
فارسی به عربی
قرحة
عربی به فارسی
ماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
مترادف و متضاد
ریش، زخم، زخم معده، قرحه
جراحت، قرح
فرهنگ فارسی
زخم، ریش، جراحت، آبله
( اسم ) یک قرح ۱ - زخم ریش ۲ - آبله .
( اسم ) یک قرح ۱ - زخم ریش ۲ - آبله .
لغت نامه دهخدا
( قرحة ) قرحة. [ ق ُ ح َ ] ( ع اِ ) ریش. ج ، قروح. تفرق اتصالی که ریم کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
قرحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) ریش . ج ، قروح . تفرق اتصالی که ریم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فرهنگ عمید
۱. زخم، ریش، جراحت.
۲. (پزشکی ) آبله.
۲. (پزشکی ) آبله.
کلمات دیگر: