برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن
قصد کردن
برابر پارسی : آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن
فارسی به انگلیسی
to intend, to determine, to plan
plan
فارسی به عربی
تامل , تصمیم , محاولة
مترادف و متضاد
تخصیص دادن، قصد کردن، طرح کردن، تدبیر کردن
تقلا کردن، کوشش کردن، مبادرت کردن به، جستجو کردن، قصد کردن
حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن
قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) آهنگ بچیزی کردن : و هر جوق قصد شهری کردند . یا قصد کردن کسی را ( جان کسی را ) . سوئ قصد برای کشتن وی : عین الملک را آنجا قصد کردند تا گذشته شد .
لغت نامه دهخدا
قصد کردن. [ ق َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آهنگ کردن. عزم کردن :
نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند.
چو قصد عراقی کند قیروانی.
به زیر دندان چون موم یافت سندان را.
کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد.
خودبه خود قصد سوختن کردی.
گهی از گریه می در جام کردی.
|| اراده خون کسی کردن. ( آنندراج ). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن :
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی.
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم.
نکنم برتو جفا ور تو جفا قصد کنی
نگذارم که کسی قصد جفای تو کند.
منوچهری.
من از منزل دور قصد تو کردم چو قصد عراقی کند قیروانی.
منوچهری.
به فر دولت او هرکه قصد سندان کردبه زیر دندان چون موم یافت سندان را.
ناصرخسرو.
امسال قصد خدمت آن کعبه میکنم کاین آرزو ز من دل امّیدوار کرد.
خاقانی.
توئی آن مرغ کآتش آوردی خودبه خود قصد سوختن کردی.
خاقانی.
گهی قصد نبید خام کردی گهی از گریه می در جام کردی.
نظامی.
رجوع به قصد شود.|| اراده خون کسی کردن. ( آنندراج ). آهنگ قتل کسی کردن. قصد جان کسی را کردن :
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی.
حافظ.
قصد جان است طمع درلب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم.
حافظ.
فرهنگ فارسی ساره
آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن
پیشنهاد کاربران
صدد
همت
کلمات دیگر: